راوی:حسین رحیمی

قبل از آن همه فکر می کردند من شهید شده ام و حتی در لشگر امام حسین(ع) نام یک ساختمان را به نام ساختمان شهید حسینعلی رحیمی نامگذاری کرده بودند. بعد از زخمی شدن در عملیات فتح المبین در بیمارستان شیراز بستری شدم. بعد از مرخصی از بیمارستان یک شب در عالم خواب اسارت خود توسط عراقی ها را دیدم. مثل یک رویای صادقه. خواب را برای مادرم تعریف کردم. مادرم گفت حاضرم تکه تکه های تو را بیاورند ولی اسارت تو را نبینم . خوابم چنان واقعی بود که وقتی در آن موقعیت به اسارت در آمدم گویی تمام اتفاقاتی که می خواهد رخ دهد را کامل در عالم خواب دیده بودم.
می دانستم الان قرار است چه اتفاقی بیفتد. با این حال هیچ اراده ای نداشتم که بخواهم جلوی اتفاقاتی که می افتد را بگیرم. مثل یک تماشاگر فقط نظاره گر بودم . اوایل از من خبری نبود، مفقود الاثر بودم و اسمم هنوز در لیست صلیب سرخ قرار نگرفته بود. با توجه به خوابی که از اسارت برای مادرم تعریف کرده بودم خانواده شهادت من را قبول نمی کردند و پدرم می گفت حسین خودش گفته است اسیر می شود و برای شهادت من حاضر نشدند مراسم بگیرند. این قضیه باعث شد در یکسالی که از من خبری نبود خانواده مرتب گوش به زنگ باشند بلکه خبری برسد . بعدها که اولین نامه من به دست آنها رسید بسیار خوشحال شدند. فردی به نام آقای ایزدی در گردان ما امدادگر بود. از سپاه خور و بیابانک اعزام شده بود الان ساکن قم و بازنشسته است.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید