راوی احمد علی قورچی

نحوه اسارت حاج سید علی اکبر ابوترابی

ما از تپه بصورت خوابیده و سینه خیز روی زمین ، اهسته بالا رفتیم و با همان وضعیت به سمت تپه ای که نیروهای بعثی تجاوزگر اشغال کرده بودند ، رساندیم . بعد از عبور خزیده ، ان برادر به اشتباه خیال کرد پشت تپه نیرویی نیست که ما عبور کردیم . از جایش حرکت کرد و شناسایی شد . رگبار کالیبر ۵۰ به سمت او بسته شد. ما هم دو نفر بودیم ان جلو که نفر همراه من فکر کرد بطرف ما تیر اندازی میکنند . گفتم بطرف ما نیست . برویم داخل جوی . من پریدم داخل جوی و ایشان نیامد و فکر کرد رگبار بطرف مااست . بخاطر همین فرار کرد و من هم بالاجبار از ان پناهگاهی که انجا بودم بیرون امدم و در نتیجه شناسایی شدیم . بعد از چند دقیقه ای که من را به رگبار بستند و من هم با خیزهای سه ثانیه ای سعی میکردم ، خودم را بتدریج ارام ارام دور کنم ، دیدند که به من نمیرسند … تانک را روشن کردند در حالی که فاصله تا نیروهای ایران ۷ کیلومتر بود . در بین راه یکی از همرزمان دستش مجروح شد . از ایشان خداحافظی کردم . نزدیک بود خودم را برسانم به تپه های رملی . ( در این صورت ) دشمن نمیتوانست به من نزدیک شود . تانک بسرعت رفت و تپه های رملی را به روی ما بست . شاید تصورش مشکل باشد ، در این لحظه توسل خاصی برای نجات ان برادری که افتاده بود ، به پیشگاه اقدس امام زمان ( عج ). پیدا کردم . بعد از اینکه تانک راه رسیدن به تپه های رملی را بست ،به سمت کوهی رفتم که هدفی در ان دیده نمیشد و تنها برای دور شدن از این تانک در حرکت بودم . بعد از توسل ، دو مرتبه برگشتم به همان جای اولی . تانک زرهی بود . تا امد با سرعت دور بزند ، فرو رفت داخل رمل و از حرکت باز ماند . توانستم به تپه ها برسم که طمع مرا گرفت و گفتم :حالا که با توجهات انحضرت شنی تانک توی رمل فرو رفت ، ما برویم جای برادرمان را شناسایی کنیم که در تاریکی شب بیاییم و ببریم .
ظاهرا بلافاصله با مرکزشان تماس گرفتند . نفر بری که چرخهای لاستیکی داشت رفت به سمت نیروهای ایران و از انطرف امد بسمت من که خیال کنم ان نفر بر ایرانی است . من هم با دیدن ان خوشحال شدم . به جای اینکه بطرف برادرمان بروم به سمت این نفر بر رفتم . گفتم ما دو نفریم اجازه بده من بروم و او را بردارم و بیاورم . برگشتم ، دیدم که صدا کرد ، دو مرتبه با ناراحتی گفتم : من میگویم دو نفریم . با سرعت برگشتم دیدم که نفر بر با سرعت نزدیک شد . عراقی امد بالای سر من . چاله ای بود ، من خودم را پرت کردم توی چاله . فکر میکردم اگر انجا با تیر او از پا در بیایم ، بهتر است از انکه به دستشان به اسارت بیافتم . ترحمش گل کرد و بجای اینکه شلیک کند ، هر چه به ما گفت بلند شو ، بلند نشدیم . امد و دست ما را کشید توی نفر بر …
این اتفاق را نیروهای دیگر که از دور با دوربین مراقب اوضاع بودند ، نظاره میکردند و پنداشتند که ابو ترابی شهید شده است .
ان روز جز گروه ابوترابی ، گروه یا گروه های دیگر ی نیز بودند که قرار بود بعد از بازگشت گروه ابوترابی جایگزین شوند .یکی از انها میگفت : روی تپه های رملی ایستاده بودم و با دوربین منطقه را کنترل میکردم . قرار بود پس از سه شب که گروه ابوترابی عملیات شناسایی انجام داد ، جای خود را به گروه ما بدهد و ما بقیه کار را ادامه دهیم . من دیدم که ایشان را به درون نفر بر کشیدند . اما نمیدانستم که او زنده است یا خیر . بعد که به عقب برگشتم گفتند اقای ابوترابی شهید شده است .
در ۲۶ اذر ۵۹ سید علی اکبر ابو ترابی ناپدید شد . در حالی که هیچ خبر مشخص و تایید شده ای وجود نداشت تا بگوید ابو ترابی به شهادت رسیده یا به اسارت دشمن در امده است . فقط قرائن و شواهد حکایت از شهادت او داشت .
کسانی که ابوترابی را میشناختند ، بر این باور بودند ، وی کسی نیست که خود را زنده تسلیم دشمن کند. از طرفی او طبق قرار باید خود را به نیروهای خودی میرساند . چون چنین نشد ، پس بیشتر حکم به شهادتش دادند .

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید