راوی:حسین رحیمی

عراقی ها تعدادی را به قصد بازجویی آمدند و بردند.گفتند از کجا این شخص را شناخته اید؟ گفتیم مصاحبه اش را از رادیو عراق شنیده ایم و خانواده اش از طریق خانواده ما برایش نامه می نویسند و از فرزند خود پرس و جو می کنند. سابقه آشنایی دیگری با این فرد نداریم. بالاخره با پیگیری های صلیب سرخ بعد از ۲ ماه آقای خنیفر را به اردوگاه آوردند. از این سیاست زیاد استفاده کردیم. هر وقت عکس یکی از بچه ها را در روزنامه عراقی می دیدیم که نامش در لیست صلیب نبود به مامورین صلیب نشان می دادیم و آنها هم عراقی ها را مجبور به پیگیری می کردند و این طور می شد که عراقی ها دیگر نمی توانستند هویت فرد مورد نظر را پنهان نگاه دارند و مجبور می شدند او را به صلیب سرخ تحویل دهند.
روزی عراقی ها به دنبال من آمدند. وارد آسایشگاه شدند و گفتند یک نفر از استخبارات میخواهد شما را ببیند. به بیرون آسایشگاه رفتم. فرد مورد نظر لباس شخصی بود کت شلوار زرشکی رنگی به تن داشت.گفت دولت عراق قصد دارد شما را به زیارت زیارت کربلا ببرد. منتهی چون عصا به دست هستید باید عکس سید الرییس صدام را به سینه نصب کنید و دوربینها از شما فیلم برداری می کنند. بردن اسرا به کربلا رخداد تازه ای بود. هنوز رسم نبود اسرا را دسته جمعی به زیارت کربلا ببرند. پیش خود گفتم یک عمر برای امام حسین(ع) عزاداری کرده ام و حسین حسین گفته ام و پدرم هم روحانی بوده و سالهاست از فراز منبر در رشادت سید و سالار شهیدان صحبت می کند . روا نیست با چنین خفتی به زیارت آقا امام حسین(ع) بروم. به عراقی ها گفتم من این شرط را قبول نمی کنم و نمی روم. به من گفتند فقط تو از این اردوگاه انتخاب شده ای. من باز هم قبول نکردم. سوالات زیادی بین ما رد و بدل شد و فکر میکنم چون آنها می‌دانستند اسم من در لیست آزادشدگان احتمالی است از این طریق میخواهند به اطلاعات جدیدی دست پیدا کنند.

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید