راوی : سیدمحمد میرمسیب

تا اینکه اقا امارضا خودش تکلیف ما را روشن کرد
وقتی همه با ازدواجم مخالفت کردند وسنگ اندازی میکردند رفتم که همه چیز را کنسل کنم وقتی به خانه مادر زن برادرم رفتم دیدم جر وبحث است فکر کردم قضیه ازدواج من با دختر انها ست خواستم بگویم همه چیز تمام است که برادرم امد گفت خوب تو نمی ایی مشهد من برادرم را جای تو می برم
تازه متوجه شدم جروبحث مربوط به من نیست و برادرم برای خودش وهمسرش وخواهر زنش که می خواستم خواستگاری کنم بلیط قطار مشهد گرفته و مادر وپدرش مخالف بودند که او به مشهد برود ودلیلشان این بود که پسر دایی زن برادرم از خواستگار من خواستگاری کرده و آنها جواب رد داده بودند و نمی خواستند او به مشهد برود پس برادرم مرا جایگزین او کردند و من بجای خواستگارم به مشهد رفتم
وقتی در مشهد بودم به ملاقات پسر دایی خواستگارم رفتم و ماجرای خواستگاری خودم را از دختر داییش عنوان کردم او گفت دیگر برایم مهم نیست چرا که مرا جواب کردند بعد این ملاقات خیالم ازبابت پسر داییش راحت شد ولی باز هم در فکر کنسل کردن خواستگاری بودم که امدم حرم و با امام رضا درد ودل کردم وگشایش این ازدواج را خواستم
وقتی برگشتم و دوباره در خانه برای بار اخر مطرح کردم در کمال ناباوری همه گفتند خودت می دانی ما گفتنی ها را گفتیم امدم خانه مادر زن برادرم و قضیه را مطرح کردم انها گفتند ما مشکلی نداریم وبعد به خواستگاری خواهر زن برادرم رفتم وبا برادرم باجناق شدم و زندگی خوبی را اغاز کردیم

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید