راوی:حسین رحیمی
به بعضی از آسایشگاه ها دیگر روزنامه نمی دادند یا روزنامه به آنها نمی رسید چون بعضی ها به محض دیدن عکس صدام روزنامه را پاره می کردند. و حتی شکنجه را به جان می خریدند. بچه ها راه افتاده بودند و اصطلاحات را یاد گرفته بودند. عراقی های بیچاره فکر می کردند هر آسایشگاهی یک رادیو دارد. با تمام وجود به ولایت حضرت امام(ره) اعتقاد داشتم. ولایتی که فراتر از مکان و زمان بود. آن شب در خواب به عینه دیدم امام ره از دیوار اردوگاه عبور کرد و آن رادیو را به من داد.
لغت نامه ای توسط اسرا که از یک سرباز عراقی گرفته بودند به دست ما رسید. این کتاب بسیاری از اصطلاحات ورزشی و سیاسی را در خود جای داده بود. بیشتر سربازان عراقی که در اردوگاه حاضر بودند از کسانی بودند که به دلایلی از جمله نفوذ خانواده از رفتن به جبهه منع شده بودند و برای نگهبانی به اینجا آمده بودند. طبیعی بود که اینجا برای آنها امن بود و فاصله زیادی از جنگ و درگیری داشتند. بنابراین سعی می کردند در چارچوب قوانین حرکت کنند تا مبادا تخلفی کنند و به خاطر آن تخلف به جبهه اعزام شوند. می دانستند اگر چیزی را که باید رعایت کنند ، رعایت نکنند مجازاتشان اعزام به منطقه جنگی است.
در این صورت دیگر نفوذ خانواده اثری نداشت. عراقی ها ی مسنی را می دیدم که هنوز سرباز بودند . برایم سوال بود چرا اینها در این سن و سال هنوز دوره سربازی را به اتمام نرسانده اند و ترخیص نشده اند. به یکی از اسرایی که خودش عرب زبان بود موضوع را گفتم و او هم از سربازهای مسن عراقی پرسید چرا در این سن هنوز سرباز هستید؟ آنها هم گفته بودند از زمانی که در اوایل دهه ۵۰ قبل از آن جنگی بین عراق و شاه ایران در گرفت سرباز بودیم ، هنوز سرباز مانده ایم و مرخص نشده ایم.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت سی و هفتم
درمانگران عنبر : قسمت بیست و دوم
question_answer0
کمپ هشت : قسمت شصت و هشتم بخش ۱
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت شانزدهم
question_answer0
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت شصت و نهم
question_answer0
کمپ هشت : قسمت پنجاه و یکم
question_answer0
درمانگران عنبر : قسمت پنجاه و پنج
question_answer0
خاطرات من و 2920 : قسمت چهل و چهارم
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت نهم
question_answer0
پنج شب و هشت سال – قسمت سي ام
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت اول
question_answer0