راوی:حسین رحیمی
از همان موقع عبد الرحمان که بیشتر در موردش صحبت خواهم کرد لقب حی اسود(حیة اسود) یا مار سیاه به من داد.به من می گفت مار سیاه چه کار میکنی؟چه نقشه ای کشیده ای؟چه حکمی صادر کرده ای؟قبل از آمدن به اردوگاه شنیده بودم بچه ها رادیویی بین خودشان داشته اند که قطعاتش را از هم جدا کرده اند و هر قطعه را جایی مخفی کرده اند. وقتی می خواستند خبری بگیرند قطعات را سرهم می کردند و به اخبار گوش می دادند. در نهایت عراقی ها متوجه شده و رادیو را ضبط و بچه ها را شکنجه کرده بودند. از اندک نفوذی های آسایشگاه ۱۹ که اخبار را به گوش عراقی ها می رساندند و ما هم آنها را می شناختیم یک نفر اظهار کرد من هر شب خواب امام زمان را میبینم که امشب این دستور را فرموده انجام دهید و شب دیگر فلان دستور را.این قضیه در آسایشگاه های دیگر و از جمله قاطع ۲ نیز تکرار شد.در جبهه در سال دوم جنگ به موارد مشابه برخورد کرده بودم. باب شده بود بعضی ها می گفتند خواب امام زمان را دیده ایم که فلان پیام را به فرمانده لشکر یا فرمانده تیپ یا امام خمینی رسانده است. اکثر افرادی که این ادعا را داشتند مشکل دار بودند. من هم شبی در آسایشگاه ۱۹ اعلام کردم از این به بعد هر کسی گفت خواب امام زمان را دیده آن قدر با دو عصایم او را می زنم که از کرده خود پشیمان شود. نفوذی ها به همین دلایل به عراقی ها گفته بودند من برای دیگران حکم صادر می کنم و حاکم شرع و رییس دادگاه هستم. حتی روزی که همشهری ما فتح اله رحیمی را با تعدادی دیگر به بیرون اردوگاه جهت تبلیغات برده بودند و به آنها گفته بودند با آلات موسیقی کار کنید به او گفته بودم مبادا به حرف آنها گوش بدهی و کاری که از تو خواسته اند انجام دهی.به خاطر این موارد به من تهمت رییس دادگاه و حاکم شرع داده بودند.در عملیات فتح المبین به عنوان نیروی شناسایی به منطقه عین خوش و ارتفاعات تی شکن اعزام شدیم که پشت عراقی ها قرار داشت. فردی بود که آنجا شب هنگام که رعد و برق زده می شد می ترسید و حالت های عجیب غریب از خودش در می آورد و می گفت من خواب امام زمان را دیده ام و ایشان فرموده اند فلانی (یعنی من) باید امام جماعت بچه ها باشد. ما به او شک و وسایلش را بازرسی کردیم. متوجه شدیم بسیاری از وسایلی که بچه ها گم کرده بودند از جمله ساعت و … داخل وسایل این فرد است. از همان موقع فهمیدیم بعضی ها از خواب امام زمان دیدن نیات بدی دارند و در واقع دروغ می گویند.
ادامه دارد…

1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید