راوی : محمدحسن عبدالحمیدی -گلپا
مکان روایت:جبهه سوسنگرد
سال روایت آبانماه ۱۳۶۰

شب عملیات طریق القدس فرا رسید ، اولین گروهای خط شکن،تازه نفس وارد شدند،چون‌آخرین سنگربطرف دشمن ،سنگر ما بود.
ما انتهای سنگر،باتوجه به کمبودجا، خیلی فشرده، نشسته بودیم ، فرمانده گروه اول نیروهاشو در سنگر جا داد،چه جوانان با اخلاصی ، بیشترشون هم سن و سال خودمون،گرچه از هرسن وسالی تو جمعشون دیده میشد،
چهره های نورانی ،شاید بعضیاشون ،شب آخر عمرشون بود، وقتی فرمانده شون ،
نقشه عملیات را توجیه شون کرد،که وظیفه ما،پس از رسیدن به خط مقدم دشمن اینه…
هیچ بی احتیاطی ، و خود رایی نداشته باشید.
وظیفه ما تو فلان نقطه س … گروهای دیگه هم ، از فلان نقطه تا فلان نقطه …
و اون چیزی که خیلی آدمو منقلب میکرد:لحظه آخرش بود ،که میگفت شاید بعضی از رفقا ،گوی سبقت از ما بربایند و بملاقات معبودشون برسند ،وما جا بمانیم . ازهم حلالیت می طلبیدند و بهمدیگر قول میدادند ،
که اگر شهید شدند ،همرزمان شونا رو شفاعت کنند.ابن گروه رو از زیر قران ردشون میکردیم .دونه دونه وارد کانال (واون نهری که قبلا اشاره کردم مجاهدین حزب الدعوه عراق شبها میرفتند شناسایی ) می شدند ، وبطرف دشمن، طولی نمی کشید،گروه بعدی میومد ، و اونم بهمان شیوه نیروهاش را توجیه میکرد، و بدرقه شون میکردیم و…
اینطور یادم میاد از ساعت ۹شب ببعد تا ۲و ۳ فقط نیرو می امد و توجیه میشد و حرکت میکرد ..
ماهم حسرتشونا میخوردیم ، پس نوبت ما کی میشه ؟ ودر این گفت و شنیدهای فرماندهان با بچه هاشون ،قدرت کلام بعضیاشون واقعا ستودنی بود که:چطوردر مقام شهید و شهادت سخن میگفتند. انسان را یاد شب آخر وداع سیدالشهدا ع با یارانشون می انداخت ،که شهادت را احلی من العسل می پنداشتند ،
ما آن شب را تا دیر وقت نه نگهبانی دادیم نه گذاشتن بخوابیم ،فقط حسرت خوردیم چرا ما خط شکن نبودیم .آخه قبل از جبهه جنوب من ۳..۴ماهی کردستان درگیر جنگهای داخلی بودیم ،هی میگفتم کاش روبروی ما دشمن خارجی بود ، نه این فریب خورده های خودی ،
تقریبا نزدیکهای سحربود که دیگه خبری نه از دشمن و نه از بچه های خودی بود خوابیدیم ،نماز و صبح و صبحانه توی سنگر ، گویا اصلا تو خاکریز و سنگر روز قبل نیستیم .رادیویی پیدا کردیم : مارش نظامی پخش کرد: و خبر پیروزی عملیات را اعلام کرد: که دیشب رزمندگان دلیر اسلام به دشمن بعثی یورش برده ، ومنجر به آزادی شهر بستان و ۸۰ روستا و .. وانهدام چند تیپ و گردان دشمن و اداوات زرهی شدند.
خیلی نگران بودیم چرا ما را در عملیات شرکت ندادند، بعدا متوجه شدیم . افرادی که قبلا توی خاکریز اول بودند ،را برای پاتک دشمن نیاز دارند.
بلاتکلیف بودیم ،تودمون تصمیم گرفتیم بریم توسنگرهای عراقیا ببینیم اونجا چه خبره؟

ادامه دارد . . .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید