راوی : محمد حسن کافی

در طول اسارت صبحانه اسراء یک لیوان کوچک چای و یک لیوان کوچک آش بود که عراقی ها به آن شوربا می گفتند من قبل از اینکه اسیرشوم کلا” آش نمی خوردم اولین روزی که شلنگ ازبینی من خارج شده بود محمدحسین افراسیابی و فرج رحیمی طبق روال هر روز ، شروع به توزیع آش صبح کردند شوربای زرد رنگ عراقی ترکیبی از برنج و نوعی عدس مخصوص بود من برای خوردن آن دو مشکل داشتم یکی شکستگی فک و دیگراینکه من اصلا” آش نمی خوردم از طرفی درطول زمانی که به اردوگاه آمده بودم متوجه شده بودم که چیز دیگری غیراز آش وجود ندارد روز اول از خوردن آش منصرف شدم و مقداری چای را به سختی مزمزه کردم و پس از ماهها چند جرعه چای از گلویم وارد معده شد از طرفی با توجه به شکستگی فک مشکل بلع هم داشتم و به سختی می توانستم حتی مایعاتی مثل چای را قورت بدهم به هرحال چاره ای نداشتم وباید خود را با شرایط جدید وفق می دادم چای هم در اسارت به سبک عراقیها آماده می شد عراقی ها چای را مثل ایرانی ها دم نمی کنند بلکه آن را در آب جوش ریخته و می جوشانند و سپس به آن شکر اضافه می کنند آشپزخانه اردوگاه که توسط چند نفر از اسرای ایرانی اداره می شد نیز چای را به همین شکل تهیه می کرد و پس از جوشاندن چای در دیگ بزرگ مقدار کمی شکر به آن اضافه کرده و درسطل های بزرگ ریخته و به مسئولین آسایشگاهها تحویل می دادند. در روزهای بعد به هر ترتیبی شده بود شروع به خوردن آش هم کردم از حق نگذریم در طول اسارت همین آش تبدیل به یکی از بهترین وعده های غذایی ما شد و تقریبا” به آن عادت کردیم و این آش به جز چند روز که به آن اشاره خواهم کرد در طول بقیه روزهای اسارت صبحانه ما اسرای اردوگاه عنبر شد و اما آن چند روز عاشورای برخی از سال های اسارت بود که بجای آش به ما حلیم می دادند.

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید