نویسنده : هاشم زمانزاده
🌀آمار صبح ومغرب بماند؛آمارظهر هم داستانی داشت واسه ی خودش در اصل آمار ظهر ؛بعد از فرار سالار مد شد ؛ وگرنه ؛ قبل ترها دو تا آمار بیشتر نبود یکی صبح یکییم غروب
😁 پوشیدن لباس فرم و یک دست در موقع آمار قبلا مد نبود؛ هر کسی هر چی به تن داشت ؛با همون لباس میستاد تو صف آمار؛از کی پوشیدن لباس فرم قانون شد؛ چیزی نمدونم
💠 خواب غیلوله ؛ از انواع خوابها بود که بچه هایی که شب نماز شب میخوندن؛ صبح روزبعد به سراغش میرفتن و تجدید قوا میکردن.
یه روزی؛ علی سلمانی ؛حسابی مثل گربه گیج میزد ؛ نه به کارای روزانه میتونس برسه نه سرکلاس بشینه ؛ تصمیم گرفت ؛ یه چرتی و به قولی یه خواب غیلوله قبل از آمازظهر به انجام برسونه ؛ لباس های فرم رو در آورد وبا زیر پوش و زیر شلواری رفت زیر پتو تا بخوابه ؛ و خوابید!!
وقت آمار شد ؛ همه منتظر بودن تا سربازا بیاین ؛ یهو ارشد آسایشگاه عبدالله فرجی ؛با صدای بلند گفت : بچه ها آماده بشین ؛دارن میان ؛ یه نفر از دوستان که کنار سلمانی بود ؛
اونو یه تکون محکم میده ؛اما انگار نه انگار؛ بایه چشم بسته ویه چشم نیمه باز دوباره به خواب میره
👁 بندر میرسه دم در آسایشگاه با سنده محکم میکوبه به در و یه کنار می ایسته ؛ پشت سرش حمزه واردمیشه و دیگه کار از کار گذشته علی سلمانی خواب آلود مثل برق از جا می پره و لباس زرد رنگ اسارت رومیندازه رو دوشش وشلوارش رو تانیمه میکیشه بالا تابه زانو میرسه که حمزه چوبشو میذاره زیرچونش
به آرومی کله سلمانی روبالا میکشه
🤪 علی سلمانی؛با چشمای خمارش خنده تلخ گوشه لبش؛ خشک میشه نور مهتابیهای سقف آسایشگاه توی شبنمهای عرق پیشونیش برق میزنه با دست پاچگی ؛ با صدای گنگی که از ته حلقش میاد بالا میگه ؛ حمزه ؛ خر ما از کره گی دم نداشت.
آسایشگاه شده بود یه دست خنده حالا نخندو کی بخند؛حمزه که تا حالا این ضرب والمثل ایرانی رو نشنیده بود؛ به فارسی گفت : پدر سوخته ؛ حالامن شدم خر تو که دم نداره!!؟؟
سلمانی ؛ به سختی آب دهان شو قورت داد و گفت : زکی ؛ حالا بیا درستش کن ؛ بابا یکی بیاد به اینا حالی کنه من منظورم ؛ حمزه نبوده
اما علی روبردن بیرون و توضیحات یکی از ایرانیایی که همیشه همراه سربازا بود؛کارگر نیوفتاد و اون روز علی از دست حمزه یک کتک مفصل خورد و این شد یه خاطره واسه ما و یه تجربه واسه اوناییکه خواب غیلوله میکنند.
راوی این داستان : حسین خالقی