حسین از پچ پچ عراقیا؛ شصتش خبردار شد که یه خبرایی هس و گویا سربازا از اینکاری که این یارو با اسماعیل کرده ؛ شوکه شدن ؛

اما مطمئن نبود؛ مضطرب و نگران روی زمین به دیوار تکیه داده بود ؛ که بعد از زوزه های گرگ مآبانه و مأیوسانه شکنجه گر ؛ به جای اینکه خودکار رو بزاره توی سوراخ بینی اش؛ دست اونو گرفت و خودکار رو گذاشت لای انگشتای دست راستش ؛ با غضب مضاعف و با تمام توانی که داشت شروع به فشار دادن کرد و از اون طرف حسین هم با تمام توانی که داشت و با شدت مضاعف هر آنچه که در حنجره داشت ؛ به فریاد تبدیل کرد و خود را روی زمین ولو کرد وشروع کرد به لنگ و لگد زدن وکولی بازی و چنان قشقره ای به پا کرد که طرف ؛ از شدت عصبانیت خودکار رو از لای انگشتای حسین کشید بیرون وچندتا لگد نثار تن نحیف و ضعیف اون کرد و فریاد زد
« اش مالک » « اش سوی بیک »
« انتم کلکم قشامر » « قندره »
بعد با کمک بقیه ؛ هر دو نفر رو گرفتن و پرت شون کردن توی اتاق

عرق از سر و روش ؛ سرازیر بود؛ لباساش شنبه یکشنبه شده بود ؛ گوشه لباس شو داد زیر فانوسقه اش و تو چارچوب در واستاد و یه نگاهی به همه کرد و طعمه ی بعدی شو انتخاب کرد ؛ خوش اندام ترین جثه ورزشی و بزرکترین مونو انتخاب کرد ؛ اشاره کرد به عیدی و با لهجه غلیظ عربی بهش گفت : عیدی محمد ؛ گم ؛ تعال اهنا ؛ یا بطل ؛ » بعد هم مسخره اش کرد و یقه لباس شو گرفت و کشیدش روی زمین و چند نفری با چوب و چماق افتادن به جونش ؛ عیدی با اون هیکل ورزیده اش بین اون همه چوب و لگد پوتین کم آورده بود ؛ تا جاییکه جا داشت پذیرایی شد
چوب فلک آوردن و اونقدر به کف پاش زدن که کبودی ‌و تاول و خون از کف پاش و زیر ناخن هاش جاری شد و جسد بی جانش رو مثل یه تکه گوشت انداختن توی اتاق

و دوباره به سراغ……… رفتن

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید