راوی : علی اصغر سامانی
فصل 2. قسمت 3
به نام خدا
هوای اتاق کوچکی که حدود 100 نفر داخل آن بودیم بسیار گرم بود و همگی بلا استثنا خیس عرق بودند و هر چه در و پنجره را میزدیم که در را باز کنید یا آب برای ما بیاورید که اینجا مجروح داریم گوش نمیکردند. آن 4 عراقی که داخل اتاق بودند با دیدن وضع ما و مجروحین خود را جمع کرده تا مقداری جا بیشتر باشد ولی هنوز به خاطر کمی جا عدهای سر پا بودند . فکری به سرم زد به 2 تا از بچهها که مقداری درشت اندام بودند گفتم که اگر با من همکاری کنید احتمال زیاد دارد که از این وضعیت خارج شویم. البته این رفتار عراقیها مشخص بود که ایران حمله کرده که اینها به این صورت رفتار میکنند .
اولین کلک به عراقیها
همان طور که ایستاده بودم یک مرتبه خودم را به حالت غش کردن انداختم روی بچهها آن 2 نفر که از قبل آماده بودند مرا روی دست بلند کردند و به سمت در بردند در زدند وبا سر و صدا گفتند که غش کرده یک عراقی دریچه روی درب را باز کرد و یک سیلی محکم به نفر جلویی زد و دریچه را بست . دوباره بچهها در زدند و این سری همگی گفتند که غش کرده الموت الموت عراقیها که دیدند موضوع جدی است در را باز کردند و مرا بیرون بردند و روی زمین خوابانده و به یکی از بچهها گفتند که یک سطل آب پاشید روی من در این هنگام در و پنجره هر دو اتاق را باز کردند و پنکه سقفی را روی دور آخر گذاشتند بچهها با زبان یکی عربی پنج تا فارسی به عراقیها گفتند که در میان ما کسی هست که یک کمی درمان بلده او آمد بالای سرم ومن همینطور بیهوش روی زمین بودم همینطور که مرا ماساژ میداد گفت سامانی یک رب طاقت بیار اوضاع خیلی خوبه من در حالت بیهوشی روی زمین بودم.عراقیها که ترسیده بودند دوباره گفتند یک سطل آب روی من بریزند و لی من هیچ عنوان تکان نمیخوردم یکی از عراقیها آمد بالای سرم و دو سه تا سیلی به من زد . من تکان نمیخوردم آن دو عراقی سرباز بودند و خیلی ترسیده بودند دوباره به بچهها گفتند برید یک کاری کنید که به هوش بیاد . درمانگر آمد بالای سرم و گفت که طاقت بیار من که از خدا خواسته خنک شده بودم و ادامه دادم . حالا به همه بچهها اجازه داده بودند که به نوبت بیرون بیایند و به توالت بروند و کمی هوا بخورند. بعد حدود 20 دقیقه من آرام آرام چشمم را باز کردم یکی از عراقیها آمد بالای سرم و گفت ها شیت بی زین . یعنی چی شده خوب شدی که بعدها معنی این جمله را فهمیدم من به حالت منگ بهش نگاه کردم و اندکی بعد بلند شدم یکی از سربازها با دست اشاره کرد بیا اینجا من بحالت تلو تلو رفتم پیش عراقی اشاره کرد روی چهار پایه بنشینیم و بعد از مدتی گفت زین من با سر گفتم آری اشاره کرد برو دستشویی و دست و صورتت را بشوی بعد آمدم پیش عراقی گفت برو من آمدم پیش بچهها تا غروب در باز بود و پنکه همچنان روشن …. با اینکه اوضاع خیلی به نفع بچهها شده بود ولی هنوز بخاطر سیلی که نفر اول خورد وجدانم خیلی ناراحته نمیدانم چه کسی بود امیدوارم که مرا ببخشد .
ادامه دارد …