🔹 بعد از دو روز که با همون وضع مجروحیت؛ تو همون سنگر تانک نگهداشته بودن مون سوار یه آیفا کردن و بردنمون خط عقب ؛ اونجا همه رو به صف کردن و شروع به اسم و رسم پرسیدن ؛ تا اینکه به من رسید حوصله و نای حرف زدن نداشتم ؛ با دفتر دستکش اومد جلو

🔸 پرسید : شسمک ؛ یه مترجم با هاشون بود : میگه اسمت چیّه؟! ابروهامو تو هم کردم : اسموم علی؛ ادامه داد : ابوک ؛ همینجور که درد میکشیدم و کمی هم غرولوند با خودم کردم و گفتم : گور بابای خودت ؛ ابوک ؛ ابوک ؛
مترجم گفت:میگه اسم پدرتون چی میگن؟ گفتم : خب مثل آدم بپرسه چرا فوش مده ؛ اسم بابام غلامرضا

🔸دوباره پرسید : جدک ؛ مترجم گفت: میگه بدربزرگت چی میگن؟ اومدم خودم یه کم جم و جوربکنم که پام از جایی که شکسته بود پیچ خورد و ناله ام بلند شد؛ گفتم : ول کن بابا ! بعد مشدی بازیم گل کرد و با عصبانیت گفتم : ببین آقا جان ! اسم مو علی ی ؛ پس و پیشم ندره اسموم علی ؛ علی ی خالی ؛والسلام مترجم ؛ اینجوری براش ترجمه کرد اسمه علی؛ابوه غلام رضا؛جدهُ خالو نویسنده اسامی بعد از نوشتن روبه من کرد و به صورت سوالی پرسید
اسمک ؛ علی غلام رضا خالو ؛ صح؟ کله مو تکون دادم : آره عمو ؛ صح!

ومن پا به خاک عنبر گذاشتم با نام

🔸🔹🔴🔹🔸

علی خالو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید