😎آهنگ رزم به گوشم رسید؛ از جا پریدم؛ پیچ رادیو رو باز کردم شاید عملیات شده و من خبردار نشدم

مامانم پای چراغ؛ با قاشق غذای تو قابلمه رو بهم میزد ؛ زیر چشمی یه نیم نگاهی بهم کردنشست رو فرش مشغول پاک کردن سبزی های جلو پاش کرد و گفت : کسیکه مخه بره جبهه نماز صبحش قضا نمشه !
با چشم خمار و خجالت که چاشنی اون چشما کردم ؛ سرم رو انداختم پایین و گفتم : چرابیداروم نکردی؟ گفت:تانصف شب تو مسجدو بسیج قبول؛اما یه رزمنده اسلام باید اول نمازشه اهمیت بده ! 😓😥

جلو رفتم و جلوی مامانم زانو زدم و یه ماج آبدار از پیشانیش کردم و گفتم:قربون ننم بوشوم چشم فدات بوشم این حرفت بری همیشه یادوم می مونه ؛ گفت : خودته لوس نکن
باز هوای توپ و تانک زد به سرت ؟ هنوز دو ماه نیست برگشتی ؟ قرار بود این دفعه که برگردی یه سر و سامونی بخودت بدی مرد شدی ها!
😳🥵
اینکه گفت رنگ از صورتوم برگشت با خجالت گفتم :آخه قربونت با هم حرفامانه زدم ؛ چشم ! حتما ! مو با خدای خودم عهد کردم تا توان دارم بخت اجازه بده همه عملیاتا باشم ؛ جنگ که تموم بشه به جای یکی دو تا زن میگیروم ! خوبه ؟ 🤗🤗
اشک گوشه چشمش یواش یواش بیرون اومد؛ اشکاش قلبموآتیش زد گفتم: مامان! هر وخت موروم جبهه دلم پیشته ؛خودتم مودونی؛ تو دنیا فقط توره داروم ؛ والسلام

یهو زنجیره در حیاط به صدا اومد علی از پشت در داد کشید : سلیمان پاشو بیا مسجد ؛بدو باهات کار درن

با گوشه شصتوم اشکاشو پاک کردم و گذاشتم گوشه دهنوم
گفتم : اوخ اوخ ننه چقدر شوره !
اشک تبدیل به خنده شد و گفت : پاشو برو بچه جان دنبال مقصودت
پدر صلواتی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید