خاطرات آزاده سرافراز زنده یاد شهاب رضایی مفرد (13)
آغاز راه =🌹🌹🌹
از کنار ساختمان چند طبقه ی استخبارات در حالی که راهی به پهنای شاید یک و نیم متر بود حرکت کردیم .
برادر حاجیلو پشت برانکارد را گرفته بود و من جلوی ان را
بر اثر ضرباتی که به دستم وارد می شد دیگر توانی در دستم نبود اما با توکل بر خدا وخواندن آیت الکرسی و دعا بالاخره به مقصد رسیدیم و یک لحظه برانکارد
رها شد پایم را حائل کردم و از سقوط برادر مجروح جلوگیری کردم چون اگر می افتاد آتل پایش می شکست
و معلوم نبود جه بلایی سرش می آمد خلاصه به هر زحمت و شکنجه ای تا داخل حیاط رسیدیم مثل این بود که یک نوع مسابقه مامورها بین خودشان برای زدن ما گذاشته بودند و بی هیچ رحم و مروتی برای زدن ما از هم سبقت می گرفتند نه می توانستیم اعتراض کنیم و نه آنها کوتاه می آمدند .
ادامه دارد 🌹🌹🌹