راوی: مرتضی تحسینی
آن سه نفر
یکروز نگهبانها سه نفر از بچه ها را به بهانه ی اینکه عکسشان را در کیسه ی انفرادی همدیگر پیدا کرده بودند، با خود بردند و داخل سلول انفرادی انداختند. آنجا که یک مکان تنگ و تاریک بود و از دیوارش کثافت می بارید، آن سه نفر را به مدت سه روز بدون آب و غذا نگهداشتند.
آنها هرچه داد و فریاد کرده بودند کسی متوجه شان نشده بود! تا اینکه از فرط تشنگی و گرسنگی، ادرار و استفراغِ همدیگر را خورده بودند!
و وقتی که خدا را از ته قلب یاد کرده بودند
و دوست من می گفت که گفتم
خدا کامل نگفته بودم که چه می خواهم همان که گفتم خدا
صدایی شنیدم که ( فلانی )
بیایید غذا و آب بگیرید
غذا را گرفتیم و بعد از آن روانه آسایشگاه کردند
*ادامه دارد…*