خاطرات آزاده سرافراز زنده یاد شهاب رضایی مفرد (3)

 

سه نفری به طرف بهداری حرکت کردیم و به ملاقات علیرضا رفتیم وبعد از مدت ها که از هم دور بودیم
چهار برادر در بهداری دور هم
جمع شدیم و خاطره ای فراموش نشدنی در ذهن ما نقش بست دکتر دندانپزشک به علیرضا گفته بود اصلا نگران ترمیم فک و لثه هایت نباش .
حرف های دکتر در روحیه او اثر خوبی گذاشته بود .
با برادرانم خدا حافظی کردم و به شهرک المهدی بر گشتم
واین اخرین دیدار ما قبل از اسارت بود
پایگاه المهدی که مقر اصلی نیروها بود جایی که اگر دشمن قصد حمله داشت نیروها از آنجا سریع اعزام شوند
و به مناطقی که لازم بود می رفتند و اکثر فرماندهان سرپل و دیگر مناطق در پایگاه شهرک مستقر بودند
شب هایی که به شناسایی مناطق تحت پوشش دشمن می رفتیم ماموریت مان تا نزدیک های نماز صبح طول می کشید
اما شب هفتم تیرماه وقتی به طرف رشته کوه قراویز رفتیم متوجه تحرکات دشمن شدیم بطوری که امکان جلو رفتن نبود
و همان اوایل شب به پایگاه برگشتیم و در پایگاه مراسم دعا و نیایش بر قرار بود ما هم با دوستان رفتیم و در این مراسم شرکت کردیم
بعد از مراسم دعا به محل استراحت رفتیم و خوابیدیم
در عالم رویا دیدم عراقی ها جشن بزرگی ترتیب داده اند
و با نامه ای مرا هم به جشن دعوت کرده اند
من موافقت نکردم و این موضوع باعث شد انها از دستم عصبانی شوند
و مرا با خود بردند و روی زمین انداختند و هر کدام با پوتین به من ضربه ای می زدنند
از درد شدیدی که در پهلویم حس کردم از خواب پریدم احساس کردم قادر به حرکت نیستم پاهایم کرخت و بی حس شده بود .خواب آن شب دغدغه خیالم شده بود .
اوایل اهمیتی به آن نمی دادم اما بعدها بیشتر اوقات به آن فکر می کردم
کم کم یادم می آمد و شکل می گرفت و چهره حقیقی به خود می گرفت هر جه جلو تر می رفتم بیشتر این خواب ذهنم را مشغول می کرد

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید