راوی : علی اصغر سامانی

فصل 1 قسمت 14

به نام خدا

پشت یک خاکریز بلند و بسیار طولانی سنگرهایی وجود داشت که گویا قبلاً رزمندگانی در آنها زندگی می کردند . ما را به آن سنگرها هدایت کردند و به هر 4 یا 5 نفر یک سنگر دادند. با خط مقدم مقداری فاصله داشتیم البته زیاد نبود چون گاه گاهی خمپاره به اطراف سنگرها برخورد می‌کرد . یک روز خط ما را زیر آتش توپ و خمپاره گرفته بودن یکی از دوستان بیرون سنگر بود و زمانی که میخواست وارد سنگر بشود نیم تنه بالایش بصورت خمیده داخل سنگر بود که یک خمپاره نزدیک سنگر برخورد می‌کنه و دقیقا یک پایش روی دهانه ورودی سنگر بود و پای دیگرش بین زمین و هوا که میخواست داخل سنگر شود ناگهان یک ترکش به پاشنه پای عقبی برخورد کرده و نیمی از پاشنه پایش را ترکش میبرد . ما سریعا او را به سمت بهداری گردان بردیم و تحویل بهداری دادیم. ما جمعی گردان 144 از تیپ 2 لشگر 21 حمزه بودیم . روز دهم اردیبهشت سال 61 مرحله اول عملیات بیت‌المقدس شروع شد گردان ما در مرحله اول شرکت نداشت . مرحله اول با موفقیت به پایان رسید . بعد از مرحله اول به من گفتند که باید بی سیم چی بشم و یک بی سیم p r c 77 تحویل بنده دادند که بیشتر از 10 کیلو وزن داشت . اوایل شب 16 اردیبهشت ماه بود که ما را از سنگرها بیرون آوردند و همه را به صف کردند . قبلاً گفته بودند که مقداری خوراکی خشک و قمقمه پر از آب حتما از سنگرها برداریم . فرمانده گردان شروع به صحبت کرد و گفت که امشب ما حمله داریم و قرار است که یک گردان از نیروهای بسیج نیز به ما ملحق شود . هدف ما انهدام نیروی پشتیبانی دشمن بود و باید از خط مقدم عراقیها عبور میکردیم البته مسیر قبلاً شناسایی شده بود . بعد از اینکه صحبت فرماندهی تمام شد نیروهای بسیجی نیز به ما ملحق شدند بعد از صحبتها و هماهنگی لازم بین فرماندهان ارتش و سپاه حدود ساعت 11 شب بود که دستور حرکت صادر شد و من چون بی سیم چی بودم در جلوی گردان و کنار فرماندهان در حرکت بودم . نیم ساعت بعد از حرکت آسمان غمگین شد و اندکی بعد شروع به بارش کرد گویا همه چیز مهیا شد که ما براحتی از خط دشمن بعثی عبور کنیم. باران بشدت می‌بارید و زمین گل شدیدی داشت به طوری که به پوتین های افراد حدود 2 یا 3 کیلو گل چسبیده بود و من علاوه بر اسلحه و 4 خشاب و 2 تا نارنجک یک بی سیم نیز داشتم که خیلی سنگین شده بودم به هر حال حدود ساعت 3.5 صبح روز 17 اردیبهشت ماه بود که به هدف رسیدیم . فرمانده به همه نیروها دستور داد که با فاصله مناسب پشت خاکریز عراقیها موضع بگیرند و به ار پی جی زنها گفت که هر کدام چه ادواتی را باید هدف بگیرند بعد هماهنگی لازم به من گفت سامانی با تیپ تماس بگیر من همین کار را کردم و همه چیز را توضیح دادم از پشت بی سیم گفتند منتظر باشید من به فرماندهی گفتم قربان هنوز دستور نیامده او گفت مرتب در تماس باش .

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید