راوی: مرتضی تحسینی

روز وصال

با اذن دخول و قرائت زیارت نامه توسط یکی از خدام (1)، وارد حرم حضرت ابا عبدالله سید شهدا شدیم. نگاه خیس مان به ضریح مطهر که افتاد دیگر از خود بی خود شدیم. بعضی ها از شدت گریه از حال رفتند. حرم خلوت بود و درها بسته فقط چند نفر خادم داخل بودند و کنار درها نیز افرادی مراقب بودند تا احیاناً کسی هوس فرار کردن به سرش نزند.
نیم ساعت فرصت داشتیم تا با مولایمان امام حسین(ع) درد و دل کنیم. دست هایمان را به ضریح قفل کرده بودیم و همان طور اشک می ریختیم.
زمان مقرر زود فرا رسید. دلمان می خواست ساعت ها کنار آن ضریح مطهر بمانیم. اما سربازان عراقی اسرا را بیرون می کردند. بچه ها از دست سربازان فرار می کردند تا شاید چند لحظه ای بیشتر در آن سرای عشق بمانند. ولی افسوس که از دست کسی کاری ساخته نبود و به ناچار باید از حرم خارج می شدند.

آخرین زیارتمان حرم علمدار کربلا، حضرت ابوالفضل العباس(ع) بود
مابین حرمین فاصله ای بود که آن را باید پیاده طی می کردیم و جمعیت عراقی که اطرافمان بودند البته با فاصله ولی مشخص بود که گمشده ای و یا اسیری در ایران داشتند و با چشم گریان به ماها نگاه می کردند (گویا یاد اسرای کربلا افتاده بودند)
و بعد از رسیدن به حرم
پس از اذن دخول، با گریه و زاری و فرستادن صلوات برای سلامتی امام وارد حرم شدیم. زیارت نیم ساعته که تمام شد، سربازان همه را با زور بیرون کردند. دو، سه نفر مانده بودیم و دل کندن از آقا سخت بود. سرباز عراقی دستم را گرفت و گفت: یالا برو بیرون.
در آن لحظه به فکرم آمد که عراقی ها بیش از هرکس از عظمت و ابهت نام مبارک حضرت عباس بن علی(ع) ترس و واهمه دارند بنابراین رو کردم به سمت ضریح و آقا را صدا زدم و گفتم: یا اباالفضل(ع)!
یک دفعه سرباز بیچاره با شنیدن نام مبارک آقا سراسیمه دستم را رها کرد و به حالت تسلیم دستانش را بالا برد و به صورت عقب گرد برگشت. وقتی رهایم کرد، دقایقی خیسِ نگاهم را به ضریح آقا گذاشتم و با ایشان درد و دل کردم و بعد علی رغم میلم خداحافظی کرده و از حرم خارج شدم. بعثی ها پس از جمع نمودن همه ی اسرا، به صف کرده و آمار گرفتند و سپس سوار بر اتوبوس ها راهی اردوگاه شدیم.

*پی نوشت:*
1. خادمان حرم خیال می کردند که ما قادر به خواندن دعا و زیارتنامه نیستیم بنابراین، خادمی هنگام ورود، زیارتنامه را می خواند و ما تکرار می کردیم و با لهجه ی عربی هنگام سلام دادن، علیک را با کسره می خواند و می گفت: السلام علیکِ و ما به خیال اینکه اشتباهی می خواند، روی کلمه ی علیک، تأکید می کردیم و با صدای بلند می گفتیم السلام علیکَ که او متوجه اشتباهش شود.

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید