راوی : محمد حسن کافی

اولین ماه مبارک رمضان اسارت درحالی آغاز شد که اکثراسرای مجروح آسایشگاههای یک تا چهار به دستور دکتر بیگدلی و دکتر مجید از گرفتن روزه منع شده بودند از اینکه نمی توانستم روزه بگیرم ناراحت بودم لذا سعی کردم با تلاوت قرآن و ختم قرآن مقداری از فیوضات ماه خدا بهره مند شوم هر چند وقت یکبار مجروحینی که مقداری از زخمهای آنها التیام پیدا می کرد بنا به تشخیص پزشکان و دستور پزشک عراقی از باصطلاح بیمارستان مرخص می شدند و به آسایشگاههای قاطع دو یا سه می رفتند زمانی که پزشک عراقی هر چند روز یکبار به دیدار مجروحین بیمارستان می آمد و شرح حال بیماران را از دکترهای ایرانی می گرفت کاملا” مشخص بود که دکترهای ما یک سر وگردن از لحاظ علمی از او بالاتر هستند و از نحوه برخورد پزشک عراقی می توانستیم بفهمیم که خود او نیز به این برتری اذعان دارد در واقع پزشکان ایرانی که در اسارت به امر مداوای جسمی و روحی مجروحین می پرداختند بسان فرشتگانی بودند که خداوند آنان را به مدد لشکریان خود فرستاده بود و به جرأت می توان اعتراف کرد که اگر رسیدگی بی شائبه و مخلصانه آنها نبود بسیاری از اسرای مجروح یا در غربت اسارت از شدت جراحتها به شهادت می رسیدند و یا لطمات جبران ناپذیری به سلامتی جسمی و روحی آنها وارد آمده بود.
در طول مدتی که در بیمارستان اردوگاه بودم بنا به دستور پزشک عراقی حداقل دو بار مرا به همراه یکی دو نفر از برادران مجروح اسیر به بیمارستان تموز شهر رمادیه بردند و پس از معاینه و عکسبرداری مجددا” به اردوگاه برگرداندند واقعیت این بود که فک من باید عمل می شد ولی نه عراقی ها قصد انجام این کار داشتند و نه من تمایل داشتم که جسم خود را در اختیار آنها قرار دهم زیرا درطول مدتی که به اسارت درآمده بودم و بعدها درطول اسارت بیشترفهمیدم که همین دخالتهای ناشیانه و غیرمسئولانه عراقی ها باعث شد که تعداد زیادی از برادران مجروح اسیر قطع عضوشوند یا نقص عضو پیدا کند لذا ترجیح می دادیم که خود را به خدا بسپاریم و خود را از رسیدگی ومرحمت عراقی ها بی نیاز بدانیم وانگهی کاملا” پیدا بود که این رفت وآمد به بیمارستان تموز بیشتربرای تهیه گزارش و جنبه پرونده سازی داشت وگرنه تصمیم جدی برای درمان اساسی مجروحین وجود نداشت هنگامی که ما را به بیمارستان تموز می بردند من و یکی دو نفر همراهم را سوار یک آمبولانس می کردند و چشمانمان را می بستند وبه دستان ما دستنبد می زدند و چند نگهبان مسلح را با ما همراه می کردند بعضی وقتها هم پس از خارج شدن از محوطه اردوگاه چشمانمان را باز می کردند و سپس مجددا” با همین روش ما را به اردوگاه بر می گرداندند.

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید