نویسنده : هاشم زمانزاده

🪴 تا گفت من رادیو دارم ؛ ناخودآکاه
ولش کردم و تولوپی افتاد روی صندلی
اتوبوس و یه ناله خیلی ضعیفی ازش به آسمون بلند شد وگفت:مرد حسابی چیکار میکنی ؟؟!! جواب شو ندادم و بی درنگ پرسیدم : کحاست ؟؟

سر وچشمشو به خدمت گرفت با اشاره
گفت : اوهون ! ! گفتم : اوهون چیه ؟!
بگو کجاست ؟ یه جوری که لباش تکون
نخوره اما تو دماغی حرف بزنه گفت:
تو پامه داداش

زیر وبالای پای گچ گرفته شوگشتم
اماهیچ که هیچ نبود ؛ یهو از کوره
در رفت و با صدا بلند گفت : اخوی
تو گچه ؛ سریع دستموگذاشتم روی
دهانش و اینور اونور نگاهی کردم و
گفتم:هیس؛چه خبرته؛ فهمیدم قارداش

استرس تمام وجودموگرفته بودصدام
به لرزه افتاده بود ؛ نمیدونستم چیکار
کنم ؛ اما مدام بهش میگفتم؛نگران نباش
به خودت مسلط باش؛ او جاش خوبه ؛
آروم ؛ ها؛ نترسی ؛ ها ؛ خودم نوکرتم؛
میبرمت پایین

همینطور با ترس و دلهره تند تند حرف
میزدم و اونم خیلی آروم و بی خیال
فقط تو چشمام نگاه میکرد ودست شو
انداخت دور گردنم ؛؛به من آویزون شد
و بردمش پایین و آروم و یواش یواش
گذاشتمش روی زمین ورفتم بطرف دکتر
مجید و دم گوش دکتر به طوری که تابلو نباشه ؛ گفتم : اون آقا میگه رادیو دارم ؛
دکتر مجید خیلی آروم یه نگاه به جمع
مجروحا کرد وگفت:کدوم یکی؟منم گفتم

همو نفر آخریه

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید