راوی : سیدمحمد میرمسیب

مادرم گفت نذر کردم اگر فرزند پنجم زنده ماند این بار نذربیشتری بپزم وعلاوه بر فامیل همسایه هاراهم نذربدهم وقتی دوباره به اولین ماه حاملگی رسیدم خداخدامیکردم فقط زجرش برایم نماندو بچه هم سالم بماندبلاخره بعد نه ماه اولین دخترم بعدازاین همه سال تا بعددو سال زنده ماند ومن بسیار خوشحال بودم وهرسال نذرم را ادامیکردم ودومین فرزندم پسر شد اومیگفت من دوسال به دوسال بچه دار میشدم وهمه به حمد خدا سر حال وسرزنده بودند وبعد ان دو یک دختر دیگر وبعدان یک پسر دیگر وبعد ان یک پسر چاق وتپل که خود تو بودی که فعلا با من پنج نفر زنده بدنیا امدند ومابین من وبرادر کوچکترم دوازده سال طول کشید وبعد ان یک خواهر دیگر جمعا شدیم هفت نفر
پدرم در ان زمان سرایدار مدرسه بود ومادرم کمک حال او وچون جایی برای زندگی کردن نداشتیم درهمان مدرسه زندگی میکردیم البته دقیق نمیدانم تادرمدرسه زندگی میکردند فرزند زنده بدنیا امد یا همه در انجا میمردند مادرم نقل میکرد پدرت صحیح و سالم بود و بسیار زحمت میکشید تا اینکه دست تقدیر جور دیگر رقم خورد ودران زمان که لوله کشی اب نداشتیم در هر خانه ومدرسه چاه عمیق حفر میکردیم و توسط دینام اب بالا میامد ودرحوضچه ای ذخیره میشد وبه مصرف می رسید که در مدرسه ما هم به این گونه بود …

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید