🌿 تبپ جوادالائمه ؛ گردان عبدالله
فرمانده تیپ ؛ قدی متوسط اما چار شونه؛ ابروهاش پر پشت و تودرتو؛ چشمایی پر نفوذ اما مهربون ؛ چین و چروک صورتش نشون ازمردانگی میداد ؛ گرچه آفتاب رنگ صورتش رو تیره کرده بود اما دلی صاف و روشن داشت ؛ دستایی زبر و خشن نشون از دوران سختی تو زندگیش میداد ؛ همه صداش میکردن

☘ عبدالحسین برونسی☘

🌿 ای دفعه عزم و جزم کردم که حتما به عنوان رزمنده شرکت کنم.
عازم ایلام پادگان ظفر شدیم ؛ دو ماه آموزشای سخت وفشرده دیدیم
گویا این عملیات با بقیه فرق میکنه

منو گذاشتن تو گروهان بچه هایی با سلاح سبک ؛ تفنگ کلاش رو که به دستن دادن ؛ خنده ام گرفت و گفتم : ای بچه بازیا چیه ! من تیر بار میخوام ؛ مسئولمون یه نگاهی به قد و قوارم کرد و گفت :ببین آقا جان؛تیربار ۱۱کیلو وزنشه ؛فکر نکنم توانشو داشته باشی ! اما من اصرار داشتم که حتما تیربار میخام ؛ ای کلاش واسه بچه ننه هاست

طرف حسابی کلافه شده بود ؛ یه کم نچ و نوچ ؛ ای پا و او پا کرد و داد زد ؛ یکی بیاد اینو ببره گروهان دیگه ؛ حاجی برونسی اومد جلو و گفت: باز چی شده !؟ مطلب رو واسش توضیح دادم ؛ لبخندی زد ؛ یه کمی مکث کرد و گفت : بفرستینش واسه آموزش آرپی جی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید