راوی : سیدمحمد میرمسیب

سه ساعت بعد پرستار امد و مرا به اتاقی راهنمایی کرد فکر کردم ازمایشی چیزی برایم میخواهد انجام دهد ولی در کمال ناباوری کف به صورت من زد وصورتم را باتیغ تراشید من هنوز مجروح بودم وهنوز درد داشتم کاری نمی توانستم انجام بدهم و اورا به چشم دشمن می دیدم وبسیار ناراحت بودم وقتی مرا به اتاق اورد همه تعجب کردند و لی به روی خود نیاوردند پرستار گفت یا محمد لحیه ماکو عذاب ماکو یعنی ریش نیست وسربازان دیگر نمی توانند تورا عذاب بدهند این هم گذشت و او همچنان به خدمات خود ادامه میداد تا اینکه حرف مترجم درست از اب درامد و برای اینکه متوجه شوم چرا پرستار این خدمات را برایم انجام میدهد به مترجم گفتم امروز باید تکلیفم را با او مشخص کنم اوراصدا کن وقتی پرستار امد گفتم بگو چرا از روز اول که امده اینقدر به من محبت میکند واو برایش ترجمه کرد میدانید او چه گفت….

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید