🔹 عملیات با موفق پیش میرفت تا اینکه به مرحله سوم رسیدیم و باید ارتفاعات مشرف به پنجوین رو تصرف میکردیم ؛ برای اینکار یا باید از وسط شهر رد می شدیم که کاری غیر ممکن و هزینه سنگینی داشت و یا شهر رو دور میزدیم و ما راه دوم رو در پیش گرفتیم و پیاده راه بطرف ارتفاعات مورد نظر

🔸 درگیری شروع شد و کوه مورد نظر به دست نیروهای ایرانی افتاد؛ اما در همین مرحله یه تیربار منو به زمین زد؛استخوان پا و دستم تقریبا له شد و خونریزی شدید ؛ یکی از بچه ها اومد بالای سرم و با دستش چشمای منو بست و گفت: علی شهادتت مبارک و سریع دور شد و رفت برای ادامه عملیات

🔹 خونریزی شدید توانم رو گرفته بود ؛نم نم بارون تنم روخیس کرده بود ؛ روی سینه کوه بین نیروهای ایران و عراق افتاده بودم ؛ از گلوله های آرپی جی و تیربار و دوشکا و کالیبر ۵۰ هردو طرف که به همدیگه می انداختن فیضی به ما میرسید؛ آرزوم بودکه یکی از اونابهم اصابت بکنه و شهید بشم که ……..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید