راوی : هاشم زمانزاده

روز اول یادوم فروردین بودکه وارد عنیر شدم و راهی آسایشگاه ۱۴شدم اون موقع قاطع یک افسرا و قاطع۲ تا آسایشگاه ۱۴ پر بودن و آسایشگاه ۱۵ و۱۶ و تمام قاطع سه کلا خالی از سکنه بود؛خلاصه سرتونو درد نیارم از پله های وسط بالا میرفتم؛چشمم به یکی از بچه محله یام افتاد بدون درنگ همدیگه روبغل کردیم وزار زار گریه کردیم ودلتنگی هامونوباهم به اشتراک گذاشتیم واون دوست مون
کسی نبود جزء آقای ” ولی دری ”

استقبال گرمی تو آسایشگاه ازم شد همه دور وورم جمع شدن و فقط یه سوال میپرسیدن؛ حال امام چطور؟ علت رو جویا شدم؛ گفتن چند روزه که رادیوعراق میگه امام بیمارستانه یه نگاهی بهدچهره های چروکیده و چشمای نگران شون کردم؛ بالبخندی بهشون گفتم: امام حالش خوبه؛چند روزی بستری بودن و الانم الحمدالله خوبن؛ اینو که گفتم چند لحظه بعد فقط ولی دری کنارم نشسته بود و زل زده بود تو چشمامو گفت دمت گرم همشهری .

سه چهار روزی که گذشت از حرفای بچه هامتوجه شدم که یه سالنی در قاطع یکه که بهش میگن بیمارستان یه روز به بهانه بیماری خودمواونجا رسوندم و با جناب دکتر مجید آشنا شدم و تخصص و تجربه خودمو در امور پرستاری اعلام کردم.

یک هفته ده روزی گذشته بود که از طرف دکتر مجید فرستاده بودن به دنبالم که ؛ پاشو بیا بهت نیاز داریم مجروحای جدید رو اوردن؛ نیرو کم داریم ومن دوان دوان به بیمارستان رفتم

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید