راوی:حسین رحیمی
برنج را درون ظرفهایی به نام قصعه می ریختند . وقتی می آوردند قسمت بندی می کردیم که تقریبا حق کسی ضایع نشود و به مقدار مساوی به همه برسد. یک بشقاب و قاشق هم داشتیم که بعد از خوردن غذا باید می شستیم. سعی می کردیم غذا را دسته جمعی بخوریم. منابع خبری در اردوگاه روزنامه الجمهوریه و الثوره بود . از این دو روزنامه غیر از بچه هایی که عرب زبان بودند بقیه خیلی سر در نمی آوردند و اکثر بچه ها از مطالب روزنامه چیزی متوجه نمی شدند. و فقط عکسهای آن را نگاه می کردند. عراقی ها روی روزنامه ها خیلی حساس بودند که مبادا کسی آنها را پاره کند یا چیزی روی آنها بنویسد. عراقی ها بعد از دادن روزنامه موقع پس گرفتن آنها را بررسی می کردند. روزنامه را برای بچه ها می خواندیم. یادم هست آن موقع مصادف بود با جام جهانی فوتبال، سال ۱۹۸۲ در کشور اسپانیا که در نهایت تیم فوتبال ایتالیا قهرمان شد. خبرهای ورزشی را می خواندیم و چون بعضی اصطلاحات تخصصی بود در ذهن خود معادل سازی می کردیم و درست هم از آب در می آمد. بین اسرا طلبه هم بود ولی اصطلاحات تخصصی را بلد نبودند. در معنای قدیمی کلمه گیر می افتادند و نمی توانستند ربطی میان جمله بعد و قبل آن پیدا کنند. اما ما این کار را خوب توانسته بودیم انجام دهیم. کلماتی مثل توپ و تانک، حمله و ضد حمله را ترجمه می کردیم و روی کاغذ های سفید می نوشتیم و بین بچه ها پخش می کردیم. از دوست عزیزم آقای مروانی و بقیه دوستان هم کمک می گرفتیم. از کتابچه ای هم که جلد قهوه ای رنگ داشت و اسمش درست خاطرم نیست استفاده میکردیم. ترجمه عربی به فارسی بعضی لغات داخلش بود. بعضی خبرها را که می خواندم می فهمیدم در جنگ چه اتفاقاتی افتاده است ولی می ترسیدم واقعیت را برای بچه ها بازگو کنم. یک شب در عالم خواب دیدم امام (ره) از دیوار آسایشگاه ۱۹ رد شد و به طرف من آمد. دستش را زیر عبایش برد و یک رادیو به من داد و به من گفت با این رادیو خبرها را به گوش بچه ها برسان. ناگهان از خواب پریدم در حالی که حسابی عرق کرده بودم . بچه ها مشغول خواندن نماز شب بودند. با خوابی که دیدم تکلیف برایم روشن شد و از آن به بعد سعی کردم خبرها را کامل و تخصصی تر برای بچه ها بخوانم. در آسایشگاه ۱۹ موقعی که سربازها ساعت ۷ یا ۹ شب از اردوگاه میرفتند نگهبان های داخلی آسایشگاه کارشون رو شروع میکردند و مواظب بودند عراقی ها از تجمع بو نبرند. بچه ها روی کوله پشتی های خودشون می نشستند و با دادن شعار ما مسلح به الله اکبریم جلسه شروع میشد. همه نوع اخبار اعم از سیاسی؛ فرهنگی ؛ علمی و امثالهم برای بچه ها بیان میشد.در شبهای بعد بقیه هم در این امر شرکت میکردند.البته کار خطرناکی بود و اگر عراقی ها بو میبردند عواقب بسیار بدی داشت.فردا که درب آسایشگاه باز میشد خبرهای خوانده شده در شب گذشته بین بقیه اسرا توسط بچه ها پخش میشد.عراقی ها فکر میکردند بین خودمون رادیویی داریم و جایی پنهان کرده ایم.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت سی و دوم
خاطرات اسارت : قسمت سی و هشتم
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت چهارم
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت یازدهم
question_answer0
خاطرات اسارت : قسمت سی و هفتم
question_answer0
پنج شب و هشت سال – قسمت چهلم
question_answer0
داستان من و شبهای عنبر: قسمت یازدهم
question_answer0
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت نود و سوم
question_answer0
خوب بد زشت در عنبر: قسمت بیست و سوم
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت ششم
question_answer0
کمپ هشت : قسمت سی و نهم
question_answer0