راوی:حسین رحیمی
خانم صلیب سرخ که اهل سوییس هم بود مدارک را تا رسیدن به فرودگاه آنکارا پیش خود نگاه داشت. آنجا همه مدارک را سالم به من تحویل داد که اکنون نیز موجود هستند. از او تشکر کردم و گفتم به خاطر اینکه در این مدت حجابش را حفظ کرده ممنون او هستم. به او گفتم در قرآن سوره ای به نام حضرت مریم (س) وجود دارد و به ایشان علاقه داریم. داستانی که به حضرت مریم تهمت ناروا زدند در قرآن آمده است. با شنیدن آن اشک در چشمان ما جمع می شود. وقتی این صحبت ها را گفتم آن زن بی اختیار به گریه افتاد و گفت شما ایرانی ها همگی انسان های خوبی هستید و رفت. در طول سفر حواسش به من بود. من هم این طور از او تشکر کردم.
بعد از آن با هواپیمای ایرانی در فرودگاه مهر آباد فرود آمدیم. خانواده اصلا اطلاعی نداشتند که من آزاد شده ام. بعد از ورود به تهران ما را به مدت سه روز برای انجام معاینه و معالجه در قرنطینه نگاه داشتند. در تهران ابتدا به خدمت حضرت امام (ره) مشرف شدیم و نامه هایی که بچه ها در اسارت برای ایشان نوشته بودند را عرضه کردم. امام (ره) به همه ما یک رادیو کوچک توشیبا هدیه داد که هنوز آن را دارم و خیلی خوب هم کار می کند.
بعد از این دیدار به پارک هلال احمر رفتیم و آنجا توانستم خانواده را ببینم. همسرم نیز حضور داشت. او فقط چند دقیقه سر سفره عقد من را دیده بود. فردای آن روز به جبهه آمده و اسیر شده بودم و حالا بعد از چند سال و با گذراندن انواع رخدادها برگشته بودم. ایشان در نهضت سواد آموزی فعالیت می کرد و بعد ها به استخدام آموزش و پرورش در آ مده بود و چند سال سابقه کار داشت.
ایشان خیلی فداکاری کرده بود و در این چند سال منتظر آزاد شدن من بود. من حتی در اولین نامه ای که از اسارت برای پدرم نوشتم به ایشان وکالت دادم که از طرف من همسرم را طلاق دهد. چون به شدت مجروح بودم احتمال می دادم کشته شوم یا چندین سال در اسارت باقی بمانم. اصلا فکر نمی کردم بتوانم بازگردم. پدرم که موضوع را به پدر ایشان گفته بود قبول نکرده بود و گفته بودند حتما برمی گردد . همسرم دو برادر به نام های سید هاشم و سید اسماعیل داشت. می گفت هر زمان که برادرانم بازگردند همسرم نیز باز خواهد گشت. البته هر دو توفیق شهادت یافتند و پیکر مطهرشان بعد از سالها به آغوش میهن بازگشت. سید اسماعیل که شغل مبارک معلمی را نیز عهده دار بود در سن ۳۰ سالگی در عملیات بدر واقع در جزایر مجنون به فیض شهادت نائل آمد.
سید هاشم نیز زمانی که تنها چهارده سال سن داشت و دانش آموز بود در عملیات رمضان واقع در شرق بصره شربت شیرین شهادت را نوشید.
انشالا باز هم ادامه خواهد داشت…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید