☘ شبهای عنبر وقتی غم و غصه های طول روز رو میذاشتی پشت درب آهنی و میومدی داخل قاعه خیلی پرنشاط میگذشت ! انگار نه انگار اون ور میله ها دنیایی پر از خفاش ها و کرکس هاست
نه اینکه بی خیال؛ بی مرام باشیم و همه عالم را غم ببرد و ما سیب زمینی ؛ نه ؛ دنیای زندان اینجوری اقتضاء میکرد تا دوره زندان را با سلامت روحی بگذرانیم.

🌿شبهای عنبر معمولا دیگر کسی به دنبال کلاس و ملاس نبود مگر موارد خاص و محدود؛
اکثرا به دنبال دورهم نشینی و بگو و بخند بودند و یا منتظر یه برنامه عمومی از قبیل تئاتر و سرود و دعا

🍀یادش به خیر نونای ساندویچی که حلقه حلفه میکردیم و روی یه ملافه میریختیم تا خشک بشه و نصف شبا میزاشتیم گوشه دهان و قریچ قریچ صدا میداد وبا هر قریچ دور ور مون رو زیر چشمی نیگا می کردیم تا کسی از خواب بیدار نشه

🍃یادش به خیر ؛ اون وقتی که تو خواب ناز بودم و یهو یه نفر محکم تکون تکون داد ومثل برق از خواب پردیم که نکنه اتفاقی افتاده و اما سید کمال رو بالای سرم دیدم و گفت :نیگا هاشم ؛ اینا میخواستن بیدارت بکنن ؛ من نزاشتم ؛ و همه شون کر کر کر میخندیدن ؛ اونم ساعت دو نصف شب

🌱 یادش به خیر اون شبی که نماز شب میخوندم یه مرتبه سرم گیج خورد؛ چشمام سیاه شد و با صورت
زمین خوردم وقتی به هوش اومدم و چشامو باز کردم ؛ بالای سرم بهم زل زده بودن و بجای اینکه نگران باشن ؛نیشاشون تا بنا گوش باز بود و قهقهه میزدن و سید کمال گفت : از خوف خدا غش کرده ؛ نیاز به حرس نداره
🍀یادش به خیر اون شبایی که در عین خستگی برای ریا بلند میشدیم و نماز شب و یا نماز امام زمان می خوندیم و اما از فرط خستگی تو سجده خواب مون میبرد

یادش به خیر شبهای عنبر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید