راوی:حسین رحیمی
به افراد کم جنبه و ضعیف محبت می کردیم که جذب عراقی ها نشوند. اگر خوراکی اضافه داشتیم به آنها می دادیم و یا آنها را در غذای خود سهیم می کردیم. اگرچه من غذای اضافه نمی آوردم و بچه ها لطف می کردند. تا یکسال از جای زخم ها در بدنم عفونت بیرون می آمد. دوستان محبت می کردند و مرا در غذای خودشان شریک می کردند. اگر متوجه می شدیم که ما را لو داده اند و به خاطر آن کتک خورده ایم به روی آنها نمی آوردیم. طوری عمل می کردیم که اگر طرف اشتباهی انجام داد خود متوجه اشتباه شود. ممکن بود از همین افراد تعدادی جاسوس به وجود آید. اگر باز می گشتیم خانواده آنها نمی پذیرفتند فرزندشان جاسوس از آب در آمده است. مواقعی که بچه ها جذب عراقی ها می شدند اشتباه از سمت خود ما بود. به همین دلیل چون احتمال می دادیم تقصیر از جانب ما بوده یا توقع زیاد از حد داشتیم سعی می کردیم با محبت کردن به آنان جلوی جذب شدنشان به عراقی ها را بگیریم. بعد از آزادی در تهران سمیناری برگزار شد. همگی تصمیم گرفتیم آبروی این افراد را نبریم. گفتیم اسارت شرایط بسیار خاصی داشت و یکی مقاومت می کرد و شاید دیگری کم می آورد. اگر ما هم در شرایط آنها قرار می گرفتیم شاید به چنین اعمالی دست می زدیم. در اسارت دست به اعتصاب عمومی نزدیم چون عقیده داشتیم این کار به زیان همه خواهد شد. اعتصاب به صورت انفرادی انجام می دادیم و عواقب آن را نیز باید تحمل می کردیم.
تجربیاتی که داشتیم در اختیار یکدیگر قرار می دادیم ولی جوک تعریف نمی کردیم و قومیتی را به سخره نمی گرفتیم. اگر کسی از شاهنامه قصه ای در ذهن داشت برای بقیه تعریف می کرد. البته نمی توانستیم دور هم حلقه بزنیم چون عراقی ها نسبت به این موضوع بسیار حساس بودند و فکر می کردند نقشه ای در سر داریم. اگر دو نفر مطلبی را می آموختند به دو نفر دیگر یاد می دادند و آن دو نفر به دو نفر دیگر و به همین ترتیب.
ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید