راوی : هاشم زمانزاده

اونم نه گفت ها و نه گفت نه ! بلند شد و ژ۳ شو ورداشت که با گردان حرکت کنیم که یهو صدای فرمانده گروهان ما رو سر جامون میخکوب کرد:کجا با این عجله ؛نیومده دارین میرین؛گقتم:مگه عراقیاحمله نکردن خب مایم داریم میریم جلو ! گفت : نه آقاجان؛اینجاکه هردم بیل نیست ناسلامتی من فرماندتونم من میگم کی بره کی نره ؛ شما تازه اومدین ؛ فعلا تومقر باشین تا بعدا بهتون بگم

خلاصه کلام ! بچه های گردان رفتن جلو وپیروزمندانه برگشتن و عراقیا عقب نشینی کردن

یکماه که گذشت به تپه سبز منتقل شدیم روبرو سایت پنجم ایران که در اشغال عراقیا بود و جاده اهواز آبادان و خرمشهر تو دید اونا بود.

۱۵ روز آرومی اونجا میگذروندیم بر خلاف مناطق دیگه جبهه که از دود و آتیش و گلوله هر روز زمینا شخم میخورد آسمون تیره میشد؛جوونی به خون خودش غلطان بود ؛اما این آروم بودن زود؛پایان رسید و غروب روز پانزدهم بودکه آسمون منطقه با گلوله دود انگیزتوسط عراقیا تیره و تارشد؛فرماندهی خط دستور آرایش نظامی صادر شد؛همه به خط هر که توسنگر خودش؛ آماده باش تا حمله احتمالی عراقیا رو پاسخگو باشیم .

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید