🕷شکنجه گران عنبر:قسمت چهارم

☃️ سروان محمودی ؛ پس از ارتقاء درجه به سرگردی ؛ حالا یک شکنجه گر و جلاد شده بود معاون سیاسی اردوگاه عنبر ؛ واویلا به روزگارمان

🍄 هرگونه ارتباط با من رو محدود و ممنوع کرده بود و هر کسی با من حرف میزد ؛قدم میزد ؛در کنارم راه میرفت یا مینشست؛باید زیر شلاق های محمودی اشهد خود را میگفت
اما عنبری ها با تمام این محدودیت من رو تنها نگذاشتند و مورد مهر و محبت خودشون قرار دادند.

یک روز محمودی من رو با حضور شاکر و توفیق به دفترش به بیرون از اردوگاه برد.

جلاد عنبر؛ دور میزش راه میرفت و با چوب دستیش میزد ؛ روی میز و به فارسی میگفت :زدیم آدم نشدی!
گفتیم کسی باهات حرف نزنه ؛ آدم نشدی؛ جاتوعوض کردیم؛آدم نشدی هر کار کردیم ؛ آدم نشدی ! اما این دفعه دیگه فرق میکنه ؛کاری میکنم که دیگه آدم بشی ! بعد با مسخره گفت : مستر عابدین عابدین مقدم

با اشاره انگشتش دستور داد که من رو ببرن به اون جاییکه تااون موقع فقط سه نفر در عنبر به اونجا برده شده بودند؛ من و گودرزی واحتمالا شاید عباس پناه آبادی (پارسایی)

و اولین بار است که این موضوع را در جمع مطرح میکنم ؛ البته شخصا یه روز به جناب گودرزی گفته بودم و ایشان هم تایید کرده بود و با هم قرارگذاشته بودیم که به بقیه نگیم تا روحیه هاشون تضعیف نشه،

از اردوگاه بردنم بیرون ؛ رفتیم به طرف زمین والیبال سربازای عراقی سمت راست زمین والیبال ؛ پله ای بودکه منتهی میشدبه یه زیر زمینی که دیواراش با کاشی پوشیده شده بود.

پا روی پله اول گذاشتم و به طرف پایین که درب زیر زمین باز شد😱

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید