نویسنده : هاشم زمانزاده

حاج زینل رفته بود و صفا و بهار خونه شو ؛ انداخته بود رو کولش و با خودش ورداشته بود و برده بود.

به قول مولایمان علی علیه السلام که خطاب به اهل قبور کرده بودند
خونه با صفاش؛چهل تیکه شده بود ارث خورا چیزی ازش نذاشته بودن

اما من و احمد هنوز با هم دم خور بودیم ؛ گر چه بعضی وختا به تاپ وتوپ هم میزدیم وگلاویز میشدیم
اما جای بزنگاش ؛ پشت هم بودیم مثل شیر ؛ از نوع جنگلیش

دوران ابتدایی رومثل برق گذروندم
احمد ؛ پا به پای من میومد و هر دو پا به پای همدیگه رشد میکردیم.

تا اینکه زمزمه هایی به گوش مون رسید ؛ زمزمه فردی به نام خمینی

ندیده ؛ مهرش تو دلم خونه کرد؛ نه بهتره بگم ؛عشقش منو دیوونه کرد

کانون انقلاب تو شهر مشهد؛ منزل آیت الله قمی ؛ نزدیکیای حرم بود
“استاحاجی ” شوهر عمه ام مغازه اش اونجا بود ؛ هر وقت کره کره مغازه رو میداد بالا من و احمد هم اونجا پلاس بودیم

همونجا بود که حنایی را شهیدکرده بودند و ما شعار میدادیم
سرهنگ طباطبایی این قاتل حنایی اعدام باید گردد
جنایت بیمارستان امام رضا مشهد سخنرانیهای داغ شهید هاشمی نژاد و آقای خامنه ای ؛ هنوز تو گوشمه
پایین کشیدن مجسمه شاه ملعون و کشتار مردم مشهد در دهم دی ماه و خاطرات اون روزها هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشود

و بلاخره رهبر کبیر انقلاب پای در فرودگاه مهرآباد تهران نهادند و در اصل؛ قلب ملت فرودگاه امام شد

و من و احمد ؛ عاشقانه و عارفانه و خالصانه و مریدانه؛ ازهمان روزاول
اسلحه بردست( چوبدستی) انقلاب را پاسداری کردیم و دفاع را مقدس به حساب آوردیم

انقلاب ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید