راوی: مرتضی تحسینی

*نسخه ی شعری*

دکتر مجید جلالوند، پزشک دوست داشتنی اردوگاه عنبر به همراه همکارانش برای اسرا خیلی زحمت می کشید و با وجود امکانات کم درمانی، نهایت سعی و تلاشش را جهت مداوای بیماران می کرد. من هر وقت برای مداوا پیش دکتر مجید می رفتم، تا نگاهم به او می افتاد فراموش می کردم دردم چه بوده و برای چه آمده ام!
هیچوقت فراموش نمی کنم در بین بچه ها فردی به نام *علی عادلی* بود که از شدت موج انفجار بینایی اش را از دست داده بود.
روزی به شدت مریض شد. بچه ها نگهبان را صدا زدند. چون یکی هم می بایست از دستش می گرفت و می برد، نگهبان گفت: میرم به دکتر اطلاع میدم تا ببینیم دکتر چی میگه![1] دکتر مجید بهش گفته بود، علی چیزیش نیست! دردشو من میدونم. حالا یه نسخه براش می نویسم که درمانش کنه! او شعری برایش نسخه پیچ کرده بود که فراموشش کرده ام. ولی مضمونش این بود که “علی تو مریض نیستی دختر همسایه رو میخواستی ببینی حالا که ندیدی به این حال و روز افتادی! تو کمی اونو یاد کن، ببین چقدرخوب میشی!”
و….وقتی نسخه ی شعری را نگهبان داد، بردیم پیشِ علی و به او گفتیم: دکتر برات نسخه نوشته! آن را که خواندیم، کلی با هم خندیدیم و دردی هم که داشت، از یادش رفت.
هر وقت این خاطره را برای کسی بازگو میکنم یاد آن لحظه میافتم و خوشحالی
تمام وجودم را فرا میگیرد و خندهام میآید!

پي نوشت:
1. دکتر عراقیها را هم درمان میکرد. به همین علت آنها به او احترام میگذاشتند.

*ادامه دارد…*

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید