نویسنده : هاشم زمانزاده

🧿خوب بد زشت در عنبر:قسمت۳۷

عیدی رو مثل یه جنازه انداختند توی اتاق و اون سرباز نامرد مجددا رفت سراغ اسماعیل
که تازه به جون اومده بود؛ دست انداخت یقه اسماعیل روگرفت و کشون کشون بردش توهمون اتاق شکنجه؛ نای اینکه دادی بزنه یا اعتراضی بکنه واسش نمونده بود.

جلوی یه میز « ایستاده » نگهش داشتن؛ با اشاره بهش گفت :شلوارتو در بیار! اسماعیل با تعجب پرسید : چرا ؟! که یه سیلی محکم اومد کنار گوشش ؛ با اکراه شلوارش رو در آورد ؛ چندتا سرباز دور تا دورش رو گرفته بودن ؛ دوباره بهش گفت : شورتت رو هم در بیار ؛ ترس و دلهره تمام وجود اسماعیل رو در بر میگیره ؛ تا میپرسه چرا ؟! یه نفر از پشت سر ؛ با پوتین محکم به کمرش میزنه
و با همون دماغ مجروحش میفته روی میز
و بالاجبار شورتش رو هم در میارن.

دوباره همون بازجویی های قبلی و همون سوالات مسخره قبلی ؛ یکی از سربازا ؛ با بغض و کینه زیاد رو میکنه به اسماعیل و بهش میگه

« انت قاتل ضباطنا ؛ مع دبابک»

در همین حین یک کیسه که حدود چهار پنح کیلو وزنش بود و روی میز بود با یک طناب به بیضه های اسماعیل وصل میکنند و پس از پرسیدن سوال های بی جواب ؛ اون وزنه رو از طرف دیگر میز ؛ به پایین رها میکنند

و این بار فریادهای اسماعیل…….

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید