راوی : مجید شایان ….

بله همین طور که حاج رسول عزیز فرمودند : چون دو هفته ای در اردوگاه عنبر بودم وضعیت را برای دوستان اسیر از قبیل : شکنجه های سرگرد محمودی و آزار سگ ها و گربه ها در شب که اسیران جدید مجروح از صدای زوزه و ضجه آن ها نتوانند استراحت کنند و دیگر موارد اطلاعاتی و ممنوعیت ها و ساعات بیرون باش وداخل باش اسیران عنبر را توضیح دادم. هر روز صبح سوله سربازان دیوانه عراقی را باز می کردند تا به دویدن و نرمش مشغول شوند، در بین آنها یک نفر چاق و قوی هیکل با سبیل چخماقی بود که (رئیس المخبطین) =رئیس دیوانه ها او را می نامیدند و هر مشکلی داشتند به او می گفتند یک بار یادم می آید دیوانه ای ناهار و غذا نمی خورد به رئیس گفتند .او عصبانی پیش دیوانه آمد و گفت : لیش ماتاکل طعام= چرا غذا نمی خوری و سیلی محکمی به او زد که سرش به دیوار خورد و فورا نشست و غذایش را تا آخر خورد 😳 دو روز بعد صبح اجازه دادند درب اتاق را باز بگذاریم و ورزش و نرمش دیوانه ها را تماشا کنیم ، در گوشه حیاط سرویس بهداشتی با ۹ توالت و ۵ دستشویی قرار داشت که پرده ی راه راه آبی و قرمزی جلو آن زده بودند، و باید از جلوی اتاق سربازان مجروح عراقی عبور می کردیم که توهبن ها و فحش دادن آنها شروع می شد. یکی دوبار سیدصلاح می آمد و ایشان را دعوت به سکوت می کرد ولی گوششان از این حرف ها پر بود و به همه ایرانی ها و….. بد و بیراه می گفتند و ما را مجوس=آتش پرست خطاب می کردند، خلاصه با هر سختی بود می رفتم و بر می گشتم. یک روز هم یکی از مجروحبن عراقی با عصای فلزی جلویم را گرفت و گفت: دجال کجا می روی؟ در جوابش گفتم : انت دجال و اروح الی المرافق = خودت دجالی و به توالت می روم .عصا را بلند کرد که بر سرم فرود آورد که نگهبان درب ورودی مانند برق رسید و عصا را از دستش گرفت و دیگر اجازه رفتن به سرویس را نداد و به سعدون گفت موبوله برایشان ببر این ایرانی ها هر روز می خواهند با سربازان مجروح ما درگیر شوند…..

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید