*راوی:* مرتضی تحسینی

یک روز از اسارت

7 صبح همه می بایست برای گرفتن آمار توسط نگهبانان عراقی از خواب بیدارمی شدند، مگر شخصی که خیلی مریض و بدحال بود. ولی اکثر اوقات در زمان آمار برای این که احساس می کردند حیله ای در کار است، فرد بیمار را مجبور به ایستادن کرده، آمار گرفته و رهایش می کردند تا بخوابد. بعد بچه ها لباس های خود را پوشیده و آماده می شدند تا در باز شده و بیرون بروند. وقتی در باز می شد بعضی افراد به طرف دستشویی رفته و به صف می ایستادند. بعضی ها نرمش و ورزش می کردند و اگر نوبت ظرف شستن شان بود و یا البسه ی کثیفی داشتند آن را می شستند و یا کارهای دیگری انجام می دادند. کسانی که می خواستند استحمام کنند با حوله ای که در دست داشتند به طرف حمام می دویدند و ضمن رعایت صف، همه حوله هایشان را جهت نوبت گیری روی در حمام می انداختند. مثلا اگر حوله ام روی در بود مطمئن بودم که اگر یک ساعت دیگر بیایم نوبتم خواهد شد. عده ای هم که تعدادشان خیلی کم بود یا می خوابیدند و یا اگر خوابشان نمی برد از سر بیکاری به صف سطل یا طشت آب می ایستادند. آب می گرفتند و لباس تمیزشان را آب کشیده و به بند رخت آویزان می کردند و تا زمان خشک شدن آن در محوطه قدم می زدند. بعضی از بچه ها هم آن قدر وقتشان پر بود که حتی سه ساعت هم نمی خوابیدند. مثل: امیرحسین تروند (از بچه های لرستان بود و هم اکنون در حرفه پزشکی مشغول می باشد) که اکثر اوقات می دیدم مشغول انجام کاری هست. توقف برایش معنا نداشت و دائم در حال فعالیت و جنب وجوش بود. یا علی اصغر چرختاب که مشهدی بود و ما به او شهردار می گفتیم و مسئولیت نظافت دستشویی ها و آسایشگاه ها و … به عهده ی او و تیمش بود . بدون هیچ چشم داشتی و با جان و دل کار می کرد. طوری دستشویی را تمیز می کرد که بدون دمپایی هم می شد به دستشویی رفت و اگر احیانا آبی به لباسمان می پرید مطمئن بودیم که پاک است.
*ادامه دارد…*

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید