راوی : هاشم زمانزاده

اتوبوس به طرف شیراز حرکت کرد اما دل من پیش چشمای او مه پیکر جا مونده بود. 💘 💝 💘

خداحافظ گل مریم و گل پر دردم نشد؛با تن زخمی به آغوشت برگردم

💙پادگان شهیدعبدالله مسگرشیراز غل غله بود از حضور عاشقان جبهه تا نزدیکای ظهرثبت نام ازهمه طول کشید؛ یه ناهار مختصر بهمون دادن دل تو دل چهارنفری که از ارسنجان اومده بودیم ؛نبود؛ همونطورکه دور هم ناهار میخوردیم ؛ قرار گذاشتیم هر کجا خواستیم بریم با هم باشیم بلندگو به صدا در اومد و همه رو به میدون صبحگاه دعوت کرد؛ ما هم رفتیم ؛یکی دو ساعتی تقسیم بندی طول کشید؛ اونیکه پشت میکروفن بود ادامه داد ؛حالا رسیدیم به اصل کار ؛ همه دوتا گوش داشتیم و دوتا دیگه هم قرض کردیم ؛ چی میخواد بگه ؛ ادامه داد ؛ما بیستا مرد میدان امدادگری نیاز داریم.

یه نگاهی به هم کردیم و من از جام بلند شدم؛اون سه نفر هم بلند شدند و چهار تا رزمنده ارسنجانی به گروه امداد پیوستیم .

دوره امدادگری رو بطور فشرده در بیمارستان سعدی شیراز گذروندیم بعد از یکماه ؛ درمانگاه سرپل ذهاب آغاز حضور ما در جبهه شد.

یه کوله پشتی پر از دارو تجهیزات پزشکی به ما دادند و هر کدوم مون به یک نقطه از خط مقدم فرستادن؛
حدود ۱۵۰متر بیشتر با دشمن فاصله نداشتیم ؛ فقط شبها میتونستیم به خط عقب برگردیم و مجروحین رو انتقال بدیم هرسه روز یکبار برامون غذا می آوردن و هر ده روز یک روز برای استراحت می رفتیم؛ عقب و یه حمام و یه گردش به یاد یار برای آباجی نامه مینوشتم

سه ماه گذشت و آماده برگشت به شیراز شدیم که خبراومد دوره مون یه ماه دیگه تمدید شده

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید