نویسنده : هاشم زمانزاده
راضی کردن ستوان مرادی برای بازگشت به پاسگاه حدود زیاد هم آسون نبود؛ این اولین مشکل مون برای رفتن به پاسگاه بود و مشکل دوم و اصلی انتخاب اون ده نفر بود که جهان آرا گفته بود ؛ اینحا بود که رو به عیدی کردم و ازش کمک خواستم.
اول : عیدی رو فرستادم سراغ ستوان مرادی فرمانده پاسگاه حدود و نیروهای پاسگاه و موضوع برگشت رو گفت اما ستوان مرادی قبول نکرد و زیر بار نرفت و میگفت : اینکار خودکشی هست ؛ از ما اصرار و از او انکار تا اینکه کار به فرماندهی ژاندارمری خرمشهر رسید و دستور از بالا اومد که اکر قبول نکنه به عنوان تمرد از دستور محاکمه میشه .
علی رغم تهدیدهای مقامات بالاتر ستوان مرادی و نیروهایش به بازگشت به آنجا رضایت ندادند بنابر این دو یا سه تا سرباز ژاندارمری با ده نفر نیروی سپاه خرمشهر به پاسگاه حدود برگشتند.
دوم ؛ انتخاب ده نفر که اصل مشکل این بود با عیدی مشورت کردم و قرار شد که به صورت نامحسوس اونایی که نیاز داریم انتخاب کنیم .
یه باغچه کوچیک کنار پاسگاه بود که توش سبزی و خیار کاشته بودیم ؛ با ایماه و اشاره به کمک لب و لوچه و چشم و ابرو بعضییا رو اشاره میکردیم تا برن به طرف اون باغچه ؛ اما گویا همه به موضوع پی برده بودن و اما با هزار زحمت و بگو و مکو ؛ گریه و خنده ؛ اشک و آه ؛ همه آماده حرکت به طرف پاسگاه حدود شدیم؛ من جلوی صف و عیدی پشت سر همه
ادامه دارد …