راوی : هاشم زمانزاده
انقلاب درپیچ وخم کوچه هایش به آرامی طی مسیر میکرد که رو سیا هان ضدانقلاب و نامحرمان نا اهل تیشه را برریشه این نونهال نواختند و از درگیریهای قومیتی و نژادی در جای جای کشور مان رونمایی کردند ودیوانه ای از فرزندانِ شیطان؛ آتش را بر این کشور گشود و آن روز سی و یکم شهریور سال ۵۹ بود.
۱۹ آذرماه همان سال؛ خدمت مقدس سربازی من در ارتش شروع شد.
☘ حدود دو ماه بعد 🍁
خدمه نفربر ام ۱۱۳ حامل موشک تاو گردان ۲۴۳سوار زرهی لشکر۲۱ حمزه تنگه میشتاق ؛ منطقه شوش دزفول همان روز که تقسیم شدیم و پایمان آشنا و روح مان معطر با خاک جبهه گشت در همان روز ارتش عراق وارد تنگه شده بود وبیسیم از گردان۲۴۳ تقاضای نیروی کمکی کرده بودند.
از سرجام جستم و پوتینامو به پام کردم و خطاب به دوستم که با هم دیگه از زنجان اومده بودیم ؛گفتم : یا علی ! پاشو ؛ راه بیوفت که بریم
ادامه دارد …