راوی:حسین رحیمی
یک مسئله ای که عراقی ها را تا آخر جنگ سر در گم کرده بود نام و نام خانوادگی بود. ما ایرانی ها همگی یک نام داریم و یک نام خانوادگی. عراقی ها یک نام دارند سپس نام پدر و در نهایت نام جد پدری. به نام جد پدری یک الف و لام اضافه می کردند. پدرم احمد نام داشت و پدر پدرم عباس. به من می گفتند حسین احمد العباس. یک بار دیگر می پرسیدند اسمت چیست؟ می گفتم حسینعلی الاحمد. (نامم در شناسنامه حسینعلی است). فکر می کردند شخص دیگری هستم. دفعه بعد اسمم را می پرسیدند . می گفتم حسین علی الرحیم. و این مسئله مختص من نبود. بقیه اسرا هم تا آخر جنگ با همین ترفند عراقی ها را سر کار می گذاشتند. به طور مثال برای شمارش ما را جمع می کردند و می شمردند. به اسامی که مراجعه می کردند می دیدند تعداد زیادتر است. اگر ۲۰ نفر بودیم در لیست اسامی ۳۰ اسم وجود داشت. ممکن است سوال پیش آید چطور این قضیه اتفاق می افتاد. عراقی ها نام من را یکبار حسین احمد العباس ثبت می کردند. بار دیگر خود را حسین علی الاحمد معرفی می کردم. فکر می کردند پس اولی کجا رفته، غیب شده؟ می گفتند باید دنبال اولی بگردیم تا تکلیفش روشن شود. سر این قضایا خیلی اعصابشان به هم می ریخت. به اسم صدا زدن ما برای عراقی ها خیلی دردسر ساز بود. مثلا طرف اسمش چنگیز بود. عرب ها در الفبا چ و گ ندارند. فرد عراقی گیج می شد که این فرد را چگونه صدا بزند. کلمه ای می گفت و باعث خنده بچه ها می شد. مجبور می شدند ما را شمارش کنند و از نام استفاده نکنند. مثلا یکی از بچه ها اسمش پژمان بود. به سرباز عراقی می گفت مگر شعور نداری و چند بار بلند می گفت بگو پژمان، پژمان. چون عرب ها پ و ژ نیز در الفبا ندارند، نمی توانستند تلفظ کنند و یا کلمه ای می گفتند که باعث خنده همگان می شد.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت پنجاه و سوم
شهرداران عنبر : قسمت هفدهم
question_answer0
شهرداران عنبر : قسمت بیست و سوم
question_answer0
خاطرات اسارت : قسمت هفتم
question_answer0
کمپ هشت : قسمت هشتاد و هشتم
question_answer0
خاطرات اسارت : قسمت پنجم
question_answer0
خاطرات اسارت : قسمت بیست و پنجم
question_answer0
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت شصت و پنجم
question_answer0
خوب بد زشت در عنبر : قسمت چهارم
question_answer0
درمانگران عنبر : قسمت هشتم
question_answer0
❇️ مسافران عنبر : قسمت بیستم
question_answer0