راوی : محمد حسن کافی

همانطور که گفتم موقع مرخص شدن از بیمارستان و آمدن به آسایشگاه به هر نفریک دشداشه راه راه داده بودند وچون اسرای ایرانی با دشداشه راحت نبودند لذا معمولا” دشداشه را می شکافتند وبا پارچه آن زیرشلوار یا پیراهن درست می کردند نا گفته نماند عراقی ها از این کار ایرانی ها زیاد خوششان نمی آمد و آن را نوعی توهین به لباس عربی خود می دانستند اما به روی خود نمی آوردند.
هنوز چند روزی از ورود ما به آسایشگاه نگذشته بود که محمد رضا ، دوست ابراهیم به من گفت اگر می خواهی با دشداشه ات شلواردرست کنی آن را به من بده تا درآسایشگاه خودمان ترتیب این کار را برایت بدهم من هم قبول کردم و دشداشه خود را به او دادم یکی دو روزبعد محمدرضا یک زیرشلوار دوخته شده و کش انداخته را به من تحویل داد و پارچه های اضافه آن را هم به من داد و با این کار دیگر در داخل آسایشگاه و زمان داخل باش و استراحت می توانستم شلوار راحت داشته باشم این کار محمدرضا ، از روحیه تعاون و همکاری که بین اسرای ایرانی به خصوص اسرای بسیجی که از نظر اعتقادی و فکری با هم نزدیک بودند نشأت گرفته بود و همین روحیه بود که تحمل دوران سخت اسارت را برایمان آسان کرد بطوری که هم اکنون پس از گذشت سی سال با یاد آوری آن ایام معتقدم بهترین مقاطع زندگی خود را مرور می کنم و خدا را شاکرم که به من توفیق داد تا چند صباحی در کنار بسیجیان خمینی عمر خود را سپری کرده و در جوار آن فرشتگان الهی نفس بکشم.
پس ازاینکه چند هفته ای از ورود من به قاطع سه گذشته بود ابراهیم رفیعی پیشنهاد کرد که درساعت بیرون باش هر روز یک صفحه از قرآن را با ترجمه تحت اللفظی آن بخوانیم و من استقبال کردم هر روز در ساعت مقرر به آسایشگاه بیست می رفتم و روزی یک صفحه از قرآن را با ترجمه لغت به لغت با هم مرور می کردیم و این اولین کلاس من در اردوگاه عنبر بود درهرآسایشگاه تعداد محدودی قرآن وجود داشت که بعضی را عراقیها داده بودند و بعضی را صلیب سرخ از ایران برایمان آورده بود معمولا” برای ترجمه لغت به لغت از قرآنی که مترجم آن سید کاظم معزی بود استفاده می کردیم.

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید