راوی:حسین رحیمی
اگر عراقی ها می فهمیدند فلان مطلب را به صلیب سرخ گفته ایم یا از آنان شکایت کرده ایم فرد مورد نظر را شناسایی می کردند و سپس او را به شدت شکنجه می کردند. این قضیه عادی شده بود.
هنگامی که سختگیری عراقی ها بیشتر می شد متوجه می شدیم در عملیاتی پیروز شدیم . اوقاتی هم که سختگیری خاصی نمی کردند متوجه می شدیم صلیب به زودی قرار است به اردوگاه بیاید یا عملیات ما چندان موفقیت آمیز نبوده است مثل عملیات والفجر مقدماتی. درجه فرمانده اردوگاه سرگردی بود که خود عراقی ها به او الرائد الرکن می گفتند. به سرهنگ دوم المقدم الرکن، و به سرهنگ تمام العقید الرکن می گفتند. این یکی خیلی کم پیدا می شد. اردوگاه بیشتر تحت فرماندهی افسر عراقی با درجه سرگردی بود.
زیر دستان او تعدادی سروان بودند که به آنها النقیب می گفتند. به درجات ستوان به پایین تر ضابط می گفتند . درجات پایین تر از آنها سرباز بودند. عبدالرحمان درجه سربازی یا استواری داشت و فکر کنم آن موقع سنش از ۴۰ سال رد شده بود. خیلی ادعای مذهبی بودن می کرد و برای اسرا آیات قرآن را می خواند. سر موقع وضو می گرفت و ادعا می کرد دائم الوضو است. در عین حال از سنگدل ترین و بی رحم ترین افراد اردوگاه بود. شکنجه کردن بچه ها را با خونسردی انجام می داد. همین فرد به من لقب مار سیاه داده بود.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت سی و نهم
موقعيت اول از كشف هويت عربي ام!
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت دهم
question_answer0
خاطرات من و2920 : قسمت بیست وششم
question_answer0
پنج شب و هشت سال – قسمت بیست و هفتم
question_answer0
کمپ هشت : قسمت چهلم
question_answer0
خاطرات من و2920 : قسمت هشتم
question_answer0
اسارت : قسمت هفتم
question_answer0
بیمارستان الرشید بغداد : قسمت بیست و چهارم
question_answer0
پنج شب و هشت سال – قسمت بیست و پنجم
question_answer0
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت پنجاه و یکم
question_answer0