🔹قضیه اون شبِ صحرای سومار بعد از نماز شبوم به اینجه رسید که نوری سفید چون خورشید از سمت قبله به طرفم سو سو میزد؛
اون لحظه تنها چیزی که به ذهنوم خطور کرد؛داستانایی بودکه ازجبهه ها بطور غیر رسمی از حضورمبارک آقا امام زمان خبر میداد ؛بی اختیار رومه کردوم بطرف همون نوری که از جانب قبله بالا آمده بود و شروع کردم با امام زمان حرف زدن

🔺قسم بـه قنوت و رکوع و سجود زیبایت ؛بی شکیب ما تیغه ذوالفقار توییم ؛ ای امیر ظهور و قیام انتقام
خون خواه حسین تویوم
ای تکسوار سمند سعادت،
ای تنها ترین شمشاد شرافت!

🔹 به پهنای صورتوم ؛ اشکام روان شد ؛ زمزمه های عاشقانه ای با یار کردوم یعنی مویه ناقابل ؛ تونستوم با آقام با اماموم ؛ روبرو بشوم و با ای چشمای گنه کاروم ؛آقامو ببینوم یه نیم ساعتی توحال و هوای دیگه ای بودوم ؛ که صدای اذان بگوش بلند شد ؛ سر و صورتمه پاک کردم و با خودوم و خدای خودوم پیمان بستوم تا آخر عمر ؛ کسی از این قرار عاشقی خبردار نشه ؛

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید