راوی : سیدمحمد میرمسیب

حدود چند ماه تزییناتی کار کردم که جنگ شده بود وجنگ زده ها از ابادان اهواز وخرمشهر به شهر ما هم امدن در کوچه ما همسایه ای داشتیم که یک پسر از انها با دو برادرم دوست بودند وپسر کوچکتر انها با من دوست بود ویکی از فامیلهای انها که جنگ زده بود امد همسایه جدید ما شد که بعد مدتی دو برادرم با پسر اینها دوست شد و دل من هم گیر دخترشان شد و کم کم داشت تقریبا اخلاقم خوب می شد که ناگهان اتفاقی افتاد پسر کوچک همسایه که دوست من بود هم عاشق فا میل جنگ زده شده بود که اتفاقا من هم دلم با او بود در ان زمان اصلا رسم نبود تا بزرگتر ازدواج نکرده کوچکتر حتی ابراز علاقه به کسی را بکند پسر همسایه نامه عاشقانه ای برای دختر فامیل خودشان نوشته بود ودر کوچه امد که من نامه را از او گرفتم وبدون انکه بدانم چیست از روی شوخی فرار کردم او بدنبالم بود ولی به گردم نرسید ودر کوچه ای پنهان شدم و کنجکاو شدم درب پاکت را باز کنم که ای کاش باز نکرده بودم وقتی باز کردم ونامه عاشقانه را خواندم همه چیز روی سرم خراب شد وتصمیم گرفتم اسم اورا پاک واسم خودم را جایگزین کنم که باز ایکاش این کار را هم نکرده بود چون اش نخورده ودهان سوخته شدم نامه دستم بود وبیخیال می امدم که برادرم با برادر دختر در کوچه ناگهان به من رسیدن و برادرم پرسید نامه داری از کیست زبانم بند امد وناگهان پا به فرار گذاشتم و در حین فرار نامه را پاره پاره کردم ودر جوی اب ریختم که جوی خشک بود و وقتی برادرم وبرادرش رسیدند تکه های نامه جمع اوری کردند و متوجه قضیه شدند باز من در حال فرار بودم تا شب در کوچه وخیابان سرگردان بودم بلاخره باید به خانه می رفتم و همین کار را هم کردم که هردو برادرم منتظر من بودم وبدون توضیح با مشت ولگد از من پذیراییه جانانه کردند چند روزی بیمار بودم و از خانه بیرون نمی امدم حق حرف زدن نداشتم چون اگر چیزی می گفتم باز کتک میخوردم تا این که یک شب تصمیم گرفتم به مسجد محل بروم و به درگاه خدا زاری کنم همین که به مسجد رسیدم داخل مسجد نشده بودم که پایم سست شد وبه اولین پله که رسیدم نشستم و بسیار ناراحت وغمیگن بودم که اتفاق جالبی افتاد که در قسمت بعدی برایتان خواهم نوشت ….

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید