راوی:حسین رحیمی
افراد مسن معمولا بی سواد بودند. بچه های کم سن معمولا در دوران تحصیلی راهنمایی یا دبیرستان به سر می بردند و سواد و تجربه لازم را نداشتند. در بین اسرا جوان هایی با مدرک کارشناسی هم وجود داشت. در بین افراد طلبه کسانی بودند که تا سطح ۲ حوزه را خوانده بودند و افرادی که تحصیلات بالای حوزه را گذرانده باشند بین ما نبود. درست است که از شهرهای مختلف دور هم جمع شده بودیم و فرهنگ ما تفاوت داشت ولی چون بینشی حزب اللهی داشتیم و همدلی بین ما موج می زد دچار دردسرهای قومی و مذهبی نمی شدیم. بچه ها چون پرورش یافته مکتب انقلاب بودند و در اوائل انقلاب درگیری های قومی و منطقه ای را که دشمن و منافقین به وجود آورده بود دیده بودند خود را به عنوان بازیچه در اختیار عراقی ها قرار نمی دادند. در این زمینه هیچ دعوای خاصی بین فرهنگ های مختلفی که آنجا وجود داشت به وجود نمی آمد ولی هر انسانی طبق خصوصیات ذاتی خودش تمایل داشت با هم زبانان خودش و اهل فرهنگ خود یا کسانی که با آنان خاطره مشترک داشت جمع شود.
سعی می کردم بین خود تبادل فرهنگی انجام دهم. فرقی نمی کرد طرف مربوط به کدام شهر یا لشگر است. اگر می دیدم طرف گوشه گیر شده یا با کسی حرف نمی زند کاری می کردم احساس تنهایی نکند. در این راه افراد مسن که تجربه بالایی داشتند و دنیا دیده تر بودند خیلی کمک می کردند. حضرت علی (ع) مانند پزشکی بود که به جای اینکه بیمار به او مراجعه کند او خود به دیدن بیمار می رفت ، ما نیز سعی می کردیم به افرادی که دچار نا امیدی شده اند یا بینش درست سیاسی ندارند یا مشکلات روحی پیدا کرده اند از این طریق کمک رسانی کنیم.
ادامه دارد…
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت شصت و سوم
خاطرات اسارت : قسمت سی و چهارم
question_answer0
هفت موقعيت و كشف هويتم!
question_answer0
کمپ هشت : قسمت پنجاه و چهارم
question_answer0
اردوگاه عنبر : قسمت سوم
question_answer0
روایت از جبهه تا عنبر : قسمت هشتاد و نهم
question_answer0
مسافران عنبر : قسمت دهم
question_answer0
خاطرات اسارت : قسمت نوزدهم
question_answer0
خوب بد زشت در عنبر: قسمت شستم
question_answer0
آخرین اعزام : قسمت بیست و نهم
question_answer0