خاطرات زنده یاد شهاب رضایی مفرد

آغاز راه

محل استقرار ما در طبقه ی دوم اردوگاه عنبر بود ما از آن بالا می توانستیم به محوطه ی اردوگاه اشراف داشته باشیم و معمولا این بالا مانند پست نگهبانی عمل می کرد و اگر مورد تازه ای مشاهده می کردیم به بقیه خبر می دادیم جاده ی ترانزیتی هم از آنجا رد می شد که نزدیک مرز اردن بود و ما می توانستیم اتومبیل های در حال تردد را ببینیم معمولا فصل به فصل گاهی میوه ای به عنوان دسر به اسرا می دادند وقتی اتومبیلی از جاده ی اصلی به طرف اردوگاه می پیچید ماشین را زیر نظر می گرفتیم
یک روز کامیونی را دیدیم که با بار هندوانه وارد اردوگاه شد از همان جلو نگهبان های اردوگاه شروع به غارت هندوانه ها کردند ودر نهایت از یک کامیون هندوانه به هر آسایشگاه حدودا یکی دو هندوانه رسید مسئول آسایشگاه باید این هندوانه را بین بچه های هر اسایشگاه تقسیم می کرد با قاشق حتی سفیدی های این هندوانه را می تراشیدند تا شاید به زور به هر اسیر نصف لیوان یا کمی بیشتر آب هندوانه برسد
و اگر شیرین هم نبود با قدری شکر شیرینش می کردیم یا هنگام تقسیم انگور به هر کدام از ما ۱۰ الی ۱۵ حبه انگور می رسید یکبار هم خیار آوردند قلمی بود اما بقدری بدمزه بود که همه ی بچه ها از خوردن آن یک تکه کوچک هم منصرف شدند

ادامه دارد .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید