راوی : مجید شایان

تا عید نوروز ۱۳۶۲ چند روزی بیشتر باقی نمانده بود ، و ما در آسایشگاه ۹ قاطع ۲ بودیم ، برادران سید اصغر میری اهل عقدا یزد و گُل محمّد کّمشی و علی بخشی زاده و سیّد اسدالله حسینی و ولی الله یوسفیان و حشمت الله قنبری و محمد رضا شیرزاد هم در کنار ما حضور داشتند، در همان موقع برادر کریم یزدی نژاد ( ارشد داخلی ) مرا نزد خود فرا خواند و فرمود: مجید امشب مناجات امام علی(ع) را با صدای جدید داریم و شما نگهبان هستی خوب حواست باشد ، در جواب گفتم : بر روی چشمانم😍

پس از نماز مغرب و عشاء و شام تمام حواسم به سمت درب اردوگاه بود که چه زمانی نگهبانان عراقی خارج می شوند ، دقیقاً ساعت ۹/۲۳ دقیقه عراقی ها همراه عبدالرّحمن( فرشته عذاب) از اردوگاه خارج شدند ،

ما مناجات امام علی(ع) را ساعت ۹/۴۵ دقیقه آغاز نمودیم ( البته با صدای جناب علی بخشی زاده) با سوز و گدازی وصف نشدنی ( به طور معمول چراغ های آخر آسایشگاه را خاموش می کردیم که حال معنوی خاصی به دعا و مناجات می بخشید) آن قدر غرق مناجات شدم که از بارش اشک هایم دیگر چیزی نمی دیدم که ناگهان در ۴۰ متری خود داخل آینه تصویر ۲ شبح را مشاهده نمودم و به همه هشدار دادم و سریع چراغ ها را روشن نمودیم و پراکنده شدیم .
عبدالرّحمن و ژله پشت پنجره آمدند و به برادر محمّد شبان بابایی ( ارشد) گفت: تا ما پایمان را از اردوگاه بیرون می گذاریم شما دعا و مِصرَحیَّه( تئاتر) را شروع می کنید ! ؟ چرا نمی گذارید ما استراحت کنیم ؟
ارشد گفت: ما دعا و تئاتر نداریم ، ما خوب می دانیم که این ها ممنوع است. 😁
خلاصه عبدالرّحمن با چند تهدید به سراغ سلول های دیگر رفت و ساعت ۱۰/۴۰ دقیقه شب اردوگاه را ترک کردند ،
ادامه ی مناجات را با چراغ های روشن پیش بُردیم و ساعت ۱۱ شب ارشد خاموشی را اعلام نمود و سکوت بر آسایشگاه ۹ چیره شد .

ادامه دارد …

1 دیدگاه. ارسال دیدگاه جدید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید