نویسنده : هاشم زمانزاده

بین راه همه باهم قرار گذاشتیم که خودمونو پاسدار معرفی نکنیم ؛

نفربر جلوی درب ترمز زد و ما را پیاده کردن؛ یک پادگان با تمام خصوصیات نظامی گری ؛ خشک و بی روح و غیر قابل انعطاف ؛چند تا از بچه ها که بخاطر نوع لباساشون ؛ پاسدار بودن شون اظهرمن الشمس و نیاز به معرفی نبود؛ حسابشون با کرام الکاتبین بود

بعضیا ؛ « جندی مکلف » بعضیا ؛ « مدنی » و عیدی هم خودشو اینحوری معرفی کرد

« آنی رئیس عرفاء من قوات الخاصه »

۴۸ ساعت جهنمی ؛ حضور ما در این پایکاه به طول انحامید ؛ مرگ را جلوی چشمانمان به نمایش میگذاشتند ؛این و اون هم براشون فرقی نداشت؛ همه مهمان رئیس القائد بودند

در اتاقی که درونش بودیم باز شد ؛ دو تا قلچماق وارد شدند ؛ شرارت از چشماشون شراره میزد ؛ یکی یکی همه رو وارسی میکردن ؛ رفت به طرف « اسماعیل بیات » روی یقه لباسش علامت تانک بود ؛ ریشای بلندی داشت ؛ ریش شو تو چنگالای کثیفش گرفت با پوزخند گفت: « انت ضابط الدبابه» «انت قاتل کثیر من قواتنا »
بعد هم ریش شو کشید و پرتش کرد بیرون
حسین آبیاری هم روی یقه لباسش علامت و نشان تانک بود؛هر دو رو برای بازجویی بردن

کتک با سنده و کابل برق و مشت و لگد که ساده ترین بود و قرار بود که فقط بزنند و اینکه ضربه کجا فرود بیاد ؛ هیچ حساب و کتابی نداشت ؛ یهو چند نفری حمله بردند به اسماعیل بیات ؛ یه نفر موهاشو میکشید یه نفر دستشو انداخت زی چونه اش و کشید بالا و به نفر هم ؛ با یک…… دو ….

ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید