راوی : مجید شایان

روز ۱۹ آذر ۱۳۶۱ بعد از نماز صبح و خواندن قران با ترجمه و دعای فرج کمی استراحت کردیم و ساعت ۷/۳۰ صبح سربازان دیوانه برای دویدن و نرمش اجباری از سوله ی خود خارج شدند ؛ و در اتاق ما برای تماشای آن ها باز شد، پس از آن ساعت ۸ صبحانه نان و کره و مربای بالهنگ آوردند ، پس از صرف صبحانه به دوستان گفتم : قرص ها و کپسول هایی که مصرف نکرده اید را بدهید می خواهم به اردوگاه عنبر برای دکتر مجید جلالوند ببرم ؛ دوستان چندین قرص و کپسول را دادند و آنها را داخل پلاستیک زیپ داری قرار دادم و در تشک ابری مخفی نمودم ؛ ساعت ۹ صبح حجی مسئول پرسنل می آمد کنترل می کرد آیا همه مریض ها جعبه قرص ها و کپسول هایشان را مصرف نموده اند یا نه؟ تا به دکترهایشان اطلاع دهد.جعبه های قرص ۳ قسمت ( صبح و ظهر و عشاء) داشت وقتی همه را خالی می دید خوشحال می شد. و احسنتی به بچه ها می گفت.ناگهان ساعت ۱۰ صبح ۲ رزمنده کم سن و سال کرمانی به نام رضا و شهر بابکی به نام منصور نزد ما آوردند و روی زمین خواباندند.( گویا اعتصاب غذا کرده بودند) درجه داری که این دو برادر را آورده بود رو کرد به من و گفت: مجید دستم به دامنت ( و دشداشه مرا گرفته بود) این ها از ۲۳ نفر کودک (نور چشم صدام) هستند . اگر اتفاقی برایشان بیافتد روزگارمان را صدام سیاه می کند ، تو رو به خدا ازشون خواهش کن اعتصاب غذای خود را بشکنند. در جواب گفتم با کدام غذا ؟ لااقل ۲ تا شیشه سان کوئیک و یک جعبه بیسکوئیت در اختیارمان بگذارید ببینم چکار می توانم بکنم😜 این دو تا هم خود را به بیهوشی زده بودند ، سریع جبار را فرستادند سان کوئیک و جعبه بیسکوئیت را آورد و در را قفل کردند رفتند ، پس از اندکی این دو رزمنده به هوش آمده و روی تخت نشستند ، رضا به منصور که کوچکتر بود گفت: این ۵ تا اسیر به قیافه هایشان نمی آید ستون پنجم دشمن باشند! در جواب گفتم: شما را از کجا به این بیمارستان آوردند؟ گفتند: از پیش صدام و دختر کوچکش ، و به ما گفت: می خواهم در همین قصر خودم شما کودکان را نگه دارم تا همبازی دختر کوچکم باشید. ما هم به عنوان اعتراض اعتصاب غذا کردیم و خود را به بی حالی زدیم و حالا اینجا هستیم . گفتم : آب و شربت که می نوشید گفتند: بله تشنه ایم ما هم ۲ تا شربت پر ملات پرتقال برایشان درست کردیم و نوشیدند؛ پس از آن گفتم: خواسته هایتان چیست؟ گفتند : ۲ خواسته داریم : ۱ – به ما طفیل نگویند و ۲- ما ۲۳ نفر را به اردوگاه اسراء بفرستند،

ادامه دارد….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید