🔹 زمستون خیلی سرد و یخبندان بود ؛ سوم محرم بود و کف حیاط ؛ موزائیکاش یخ زده بود ؛ چند نفری از آدم بزرگا اومده بودن یخا رو بشکنن و حیاط رو فرش بکنن برای روضه سید الشهدا ؛ اون روز تا غروب پا به پای بزرگان تو حیاط و یخ ورجی وروجه کردم و گاهی هم مثلا کمک می کردم

🔹 اون شب روضه مفصلی برپا شد و به قول بعضیا خوب گرفت ؛ آخرای شب یه جور دیگه شده بودم دست و پام درد میکرد ؛ دچار لرز شدم و چند دقیقه بعد یه تب شدید اومد سراغم ؛ زمین گیر شدم ؛

دیگه اون علی ؛ شلوغ و پر تحرک نبودم ؛ همون نصف شب ؛ بردنم بیمارستان شاه رضا بستری شدم
( الان میگن امام رضا ع )

🔹بعد انجام معاینات و آزمایشات پزشک هندی بیمارستان یه چیزی به مادرم گفت که مادر نقش زمین شد و ناله اش رو به آسمان ؛ مش غلامرضا سریع دوید بطرف خانم و با دلهره پرسید : چی شده ؟؟ مادرم باصدای لرزان وچشمای گریان گفت
دکتر مگه علی فلج رفته !
بابام یه نگاهی به دکتر کردو پزشک آروم به بابام گفت :

پسرتون دچار فلج اطفال شده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید